|
Friday, March 20, 2009
اولین شکوفه های بهاری باغچه منزل همخانگی ما !
* پی نوشت : سال نو مبارک .
Wednesday, March 04, 2009
درست پانزده سال پیش همین وقت نیمه شب بود که توانستم تمام جراتم را جمع کنم و بعد چهارده اسفند توی تقویم مشترک ما ضربدر خورد . بیست ساله بودیم . امروز سی و پنج ساله ایم . خود سی و پنج ساله ام را توی آینه نگاه میکنم . واقعیت است شاید باور نکردنی , شاید خنده دار اما برای من دوست داشتنی . داشتنت و بودنت از آن چیزهایی است که کمکم می کند باور کنم می توانم , خودم را نگاه می کنم از همان اول که یادم می آید از خیلی وقت پیش شاید زودتر از هر خاطره ای که هر کسی از خودش دارد گاهی تصویری محو مثل یک عکس قدیمی . هیچ وقت , هیچ کجا در این عمر سی و پنج ساله ام اندازه چهاردهم اسفند ماه هفتاد و دو و روزهایی که به دنبال داشت مصمم نبوده ام . سرسختی ای باورنکردنی ! گاهی که کم می آورم , گاهی که باری می شوم مانده بر دوش خودم, یادآوری آن سرسختی به کمکم می آید که خودت را یادت نرود شاید باید بخواهی , بعد می بینم هیچوقت , هیچ کجا , هیچ چیزی را اينطور نخواسته بودم .
مبارک باشد رفیق قدیمی , همخانه صمیمی . فرجامم !
|
|