Thursday, March 02, 2017

.


یک چیزی که نمی‌دانم چیست ، به من می‌گوید موظفم به نوشتن این خطوط . برای همان چاهارتا و نصفی خواننده‌ی قدیمی که مثل خودم به این‌جا وفادار مانده‌اند، دست کم یک‌بار برای همیشه .  موظفم به ثبتِ آخرِ قصه و بگویم این‌جا هیچ‌وقت کسی دروغ ننوشته ، چیزهایی که ثبت شده حقیقت داشت، اما گاهی، همه‌ی واقعیت نبود. همین! به‌تر که نگاه کردم دیدم واقعیت همیشه و همواره بین خطوط این‌جا، به وضوح خودش را نشان داده. پنهان‌کاری‌ نکرده‌ام . علی‌رغم این‌که از پنهان‌کاری و انکاری غریب، رنجِ دوران برده‌ام.
موظفم  به نوشتن این چند خط ، شاید برای  پسرکی که‌ امروز سیزده‌ساله‌ است، برای آن مبادایی که این‌جا سرک خواهد کشید، یک وقتی !

تمام شد ؟ بلی !  تمام شدن علی‌رغم همه‌ی خلاصی‌ای که توی دل‌ش دارد، تلخ‌ است.  هم تلخی‌اش واقعی‌ست هم خلاصی‌اش. آدم‌هایی که عزیزشان فراموشی گرفته، می‌گویند؛ پروسه‌ی از دست دادن را پیش از وقوع مرگ  از سرمی‌گذرانی . وقتی ماهیت انسانی ذره ذره تغییر می‌کند . شاید تک لحظه‌ای در میانه‌ی بی‌خبری، نگاه‌ش به نگاه‌ت گره بخورد ، لبخند بزند . اما می‌دانی " او " این‌جا نیست و "لبخندش" اکنون نقش نبسته   ...  کجاست ؟  نمی‌دانی ! حالا هی خودِ حالایت را به یادش بیاور و خودِ حالایش را! تلاشی‌ست بیهوده که حاصلش تنها فرسودگی و بی‌اعتباری‌ست . ترک شدن شبیه به همین است. اما همه‌اش همین نیست .  ترک شدن پر از ناکامی‌ست . ناکامی‌ای که می‌تواند اما، خالی از شرم باشد! اگر  اتفاق شرم‌آور را،  تو رقم نزده باشی . لحظه‌ی بزرگی‌ست وقتی باور می‌کنی، می‌شود ، حتی اگر  همه‌ی پیامدهای سهمگین و غریب‌ش سهم تو باشد و شرم‌ش مال تو نباشد. خلاصی غریبی داشت این لحظه‌ی پریدن و رها شدن، با همه‌ی بیم وامیدهایش.

تمام شد ؟ نه !  در عزیزترین داشته‌ی دنیا شریک‌ایم . جان زیبای سیزده‌ساله‌ای که تا دنیا دنیاست باید کنارش باشیم، رفاقت‌مان ، هم‌دلی و هماهنگی‌مان را لازم دارد تا پایش را روی شانه‌هایمان بگذارد بالا برود و چرخه‌ی باطل موعود را بشکند ... شاید که آینده از آن او !
 

2 comments:

  1. حتما بهترین تصمیم بوده...امیدوارم سیزده ساله تان موفق باشه همیشه

    ReplyDelete
  2. چقدر باورنكردني :*

    ReplyDelete