عکس گلدانم را برایش فرستادم ، سرحال و سرزنده . گفت حتمن خودت همینطوری، باید گلدانهایم را ببینی مثل حال این روزهایم . رفتم نشانم داد ، پژمرده و رنجور! مثل خودش . دست کشید به پیچک گفت فقط بیعارها همان فرمان پیش میروند. وزن کم کرده. ما رشتیها میگوییم رنجِ باریکی . یعنی از رنج باریک شدن .
رنج قرابت میآورد، اخوتی نانوشته. بهطرز غریبی در گوشههای ناپیدای رنجی که جنس یکسانی دارد، شریکیم. رنجی که سخت است و حمل مدوامش ، آن رنجوری ، حق هیچکسی نیست. هیچکس!