کولهام رو که جمع میکردم، توی خونه گشتم ببینیم اگه جدای مدارک و دارو و ... فقط یه چیز بخوام بردارم همراهم باشه، چیه؟
کوچیکه، تقریبن توی مشت من جا میشه. ن از دوبی براش آورده بود، کوچولو بود ۴ ساله گمونم، شاید هنوز عینکی نشده بود، حتی هنوز اسپایدرمن رو نمیشناخت، میتونست هزاران بار Cars رو ببینه و هر بار مثل دفعهی اول وقت مسابقه روی پاهاش بند نباشه. نگاهش میکردم و یادمه در بدترین کابوسهام هم این ناامنی رو برای بهار بیست و دو سالگیش تصور نمیکردم.
پ.ن: عکس رو دوشنبه، روز چهارم جنگ، سر کار گرفتم.