|
Wednesday, July 02, 2003
نی نی ما توی دالی بازی خيلی سريعتر شده . وقتی دستمو می ذارم روی دلم بعد از کمتر از نيم دقيقه انگار سر جاش می چرخه يا اينکه خودشو به دستم فشار می ده . وقتی هم که جای دستم و عوض می کنم خيلی سريعتر از قبل خودشو به گرمای زير دستم می رسونه ! اونقدر در اين مورد پيشرفت کرده که آقای همخونه ديشب شوکه شد ! ... ( راستی بگم همه اينها وقتی قابل لمسه که به پشت می خوابم ! برای درک اون اولين تکان های معروف هنوز بايد 4-5 هفته ديگه صبر کنم )
می دونم مامانها خيالبافی های زيادی در مورد قابليت بچه هاشون می کنن طوری که يه وقتهايی خنده دار به نظر می رسه ... اگه بخواهين می تونين بهم بخندين ... من فکر می کنم نی نی ما خيلی هوشياره ! ( منظورم باهوش نيست ها ) ... اصلا زندگی جنينی در بي خبری مطلق يه باور بی معنيه . نمی گم نی نی ما اينطوريه , احتمالا بيشتر بچه ها اينطوريند شايد مامانهاشون دقت نمی کنن ... حس می کنم يه وجود هوشيار هميشه باهامه و شاهد همه رفتار و کارهای منه, هر کاری می کنم می بينه , هر چی می گم می شنوه ... اين احساس کاملا جديده و از وقتی پيش اومد که نی نی عکس العمل نشون می ده ... اين حضور در شخصی ترين لحظات من با خودم هم به شدت حس می شه ! ما با هم دعا می کنيم , هر کی برای چيزی بهم می گه دعا کنم , می گم که با نی نی دعا می کنيم ... من آدم مذهبی ای نيستم ... يعنی از مذهب متنفرم . مذهب اختراع يه عده برای سوء استفاده از احساسات پاک آدم ها است . يه جور مداخله تو دريافت شخصی شون از خدا ... تو رو خدا فحشم ندين من دارم در مورد مذهب حرف می زنم نه دين ! دين يه مقوله جداست حساب کتاب خودشو داره و اصلا من سوادشو ندارم که درموردش قضاوت کنم ... اما با خدا يه رابطه شخصی محترمانه دارم ... خدا به نظر من يه جور دريافت قلبيه , ... خدای من مهربون تر و بزرگ تر از اين حرفهاست که بخواد عين يه ناظم عقده ای همش حساب نمره انظباط آدم ها رو نگه داره و به رخشون بکشه ... اصلا چی داشتم می گفتم به اينجا رسيدم ؟ !!
يه وقتهايی از روز دستمو می گيرم به شکمم و با نی نی برای همه اونهايی که می شناسيم دعا می کنيم ... دقيقا برای همه . دست آخر برای نی نی سلامت و برای خودم بزرگواری و بزرگ منشی , بزرگتر نی نی بودن رو از خدا می خواهيم ...
|
|