|
Wednesday, November 20, 2002
ديروز سوار يکی از پيکانهای درب و داغون مسافرکش شدم. از همونهايی که راننده هاشون با نگاههای عجيب و لحن آمرانه وغريبشون نشونت می کنن و تکرار می کنن مثلأ سيدخندان ... يا مثلأ, آزادی ...يا , رسالت ... طوری که ناخودآگاه فکر می کنی قراره بری همونجايی که اونها بهت می گن. همون راننده هايی که انگار نمی خوان هيچکدوم از مسافرهای توی خيابون رو از دست بدن , هميشه ريشهای تيغ تيغشون از زير چشماشون تا پائين گلوشون در اومده و اگه صندلی عقب , پشت سرشون بشينی می تونی به وضوح ببينی که موهای او قسمت از سرشون که روی بالش بوده هنوز پخش و پلاست. انگار صبح از توی رختخواب يه راست اومدن پشت فرمون . نوارهای عجيب و غريب هم گوش می دن . اصلأ انگار يکسری محصولات فرهنگی خاص تحت پوشش يک جور بی فرهنگيت خاص برای اونها توليد می شه . چه می دونم شايد اينهم برای خودش يه جور فرهنگه .... هميشه هم برای تکميل شدن ظرفيتشون 2نفر لازم دارند . باخودت می گی 1 نفر ديگه زود پيدا می شی ولی ماشينو که بهت نشون می دن می بينی فقط يک نفر توش نشسته !!! تو که نفر دوم صندلی عقب باشی, زوج جوونی که از راه می رسند خوشحال می شن . صندلی جلو خب هر طور حسابشو بکنی بهتره . حالا واقعأ فقط يک نقر لازمه ... که البته آقای راننده با قدرت متافيزيکی خارق العاده اش به راحتی پيداش می کنه و همه نفس راحتی می کشن ديگه چرت و نچ نچ بابت ترافيک قبل از افطار تا اينکه آقای راننده تصميم می گيره با یکی از همون محصولات فرهنگی که گفته شدَ, ما رو مورد لطف و توجه ويژه قرار بده . چشمتون روزه بد نبينه ! به آقای بدصدايی که من هرچی سعی کردم نشناختمشون, حتی نتونستم حدس بزنم کی هستند , با نهايت احساسی که می تونست به صداش داده بود در حاليکه اصلأ نتونسته بود لحن خيابونی اش رو بپوشونه می خوند :
ای فرودگاه ! چه عجب جايی تو ؟
!!جايگاه همه اشکايی تو
تازه در آخر هم همين دو خط رو که گويا نقطه اوج شعر بود با لحنی به مراتب احساساتی تر از قبل دکلمه می کرد !!!! اونقدر اين آهنگ عجيب و غريب و بد بود که حتی توجه دختر و پسری که جلو نشسته بودند رو هم به خودش جلب کرد. يعنی حواسشون 2 بار تو , کل مسير به همديگه نبود: يکبار وقتی از کنار بيل بورد تبليغاتی ايکات رد می شديم حواس دختره طوری پرت شد که پسره وارفت, حيوونی ! يکبار هم وقتی اين ترانه شروع شد .
|
|