|
Thursday, December 05, 2002
خب من بازم 2 روز غيبت داشتم . چون نمی خواستم که وضعيت جديد آلوچه خانوم فضای اينجا رو عوض کنه . ولی ديدم دست خودم نيست, دارم روزهای عجيبی رو می گذرونم . و اين تغيير ناگهانی با وجود اينکه منتظرش بودم بازم به شدت برام فضای ناشناخته, عجيب و شيرينی رو بوجود آورده . روزهای پر از ابراز احساسات از دور و نزديک . به طرز عجيبی آدمهايی که می شناسنمون از اين ماجرا به وجد اومدن و همش می خوان يه جوری اينو بهمون بفهمونن, کار خوبی می کنن. اعتراف می کنم که حس خوبی بهم می ده...مثلأ ديروز صبح با تلفن دوستم که 5/8 ساعت با ما اختلاف زمانی داره بيدار شدم . که با صدای خفه ای اونور خط جيغ و ويغ می کرد.
****
آقای پدر نی نی من, دوست داشتنی ترين بخش اين فضای جديد و يه جورايی موثرترين عامل بوجود آوردن حس های جديد , اميد بخش و ناشناخته است . اگه نی نی توی دل من گوشش رو بگيره بهتون می گم, که هميشه از حضور آدم ديگه ای توی اين همزيستی وحشت داشتم. وحشت که نه ! چه جوری بگم؟ اين حریم دو نفره رو اونقدر دوست داشتم و دارم که فکر می کردم دلم نمی خوادنفر سومی بهمون اضافه بشه ,فکر می کردم که تعداد ما کافيه . همخونه ديگه ای لازم نداريم . بابای هيجان زده نی نی من فضايی رو ايجاد کرده که فکر می کنم ( البته اگه خودمون رو خيلی تحويل نگرفته باشم ) هر سقفی خوشحال می شه که بالای سر ما سه نفر باشه .... آخ! اين اولين باره من دارم خودمون رو می شمرم! ... دلم می لرزه ... نمی دونيد چقدر اين حس ها قوی و در عين حال ناشناخته است ... هنوز به چيزی که توی وجود من داره شکل می گيره نمی شه گفت احساس مادرانه ... اين حرفها خيلی از من دوره ... ولی تمام اون وحشتها جاشو به يه جور اشتياق داده. هنوز تعريف مشخص تری ندارم به محض اينکه کلمه های مناسب تر پيدا کردم براتون تعريف می کنم که چه ريختی ام . برخلاف بابای نی نی ام اصلأ عجله ندارم . اين دو روزی که ما به وجود نی نی مطمئن بوديم برای آقای پدر خيلی طولانی گذشت و حساب کرده بود چطوری دويست و بيست و چند روز ديگه رو بگذرونه !! من دوست دارم فرصت داشته باشم تا از خودم و تمام اين تغييرات بيشتر سر در بيارم. هميشه می ترسيدم آمادگی روحی مادر شدن, بزرگتر موجود ديگه ای بودن رو نداشته باشم. حالا نمی ترسم. فکر می کنم , می تونم تا اون موقع آمادگی لازم رو پيدا کنم . برام دعا کنيد
|
|