|
Tuesday, December 31, 2002
وبلاگ نوشتن من اگه خودش فی نفسه چيز به درد بخوری نباشه به حسن بزرگ داره . يه عالمه آدم دور و بر من وبلاگ خوان و و از اين يه عالمه , عده ای علاقه مند به وبلاگ نويسی شدند. ... امشب فهميدم يکی ديگه از دوستام هم شروع کرده ... در واقع امشب با اين دوستم بی حساب شدم . چراشو شايد خودش هم ندونه . يعنی نمی دونم يادشه يا نه ؟! ....
يه روزگاری که دبيرستانی بوديم از همين دوستم دفترچه ای امانت گرفتم که توش يادداشتهای قصه نصفه کاره ای بود که هنوز اسم نداشت . همه چيز از همون شب شروع شد . بذارين براتون بگم . خيلی ناگهانی احساس کردم که اينکار ازم بر می ياد . دقيقا يک دفعه . نشستم به نوشتن , فردای اون با يه چيزی حدود 30 صفحه يادداشت رفتم مدرسه و گذاشتم جلوشون ( همين دوستم و اون يکی بغل دستی مون که چند وقتيه اينجا نيست و اتفاقا امشب داشتيم سه تايی باهم چت می کرديم ) گفتم : بخونيد, اين هم قصه منه ..... بعد از اون هميشه فکر می کردم که حتما يه روزی نويسنده می شم ....بگذريم که سالها بعد تمام فعاليت من در جهت نويسندگی به تکميل و دوباره نويسی همون يادداشت 30 صفحه ای گذشت . هميشه فکر می کردم اگه ايندفه دوباره بنويسمش خيلی چيز خوبی از آب در می ياد.... واقعا هم بازنويسی هاش هر دفه چيز بهتری می شد .... مدتيه هر وقت ورقش که می زنم می بينم تنها قسمتهاييش که قابليت بهتر شدن داره لحظه های خيلی عشقی اش هستش که عنصر سکس توش خيلی کمرنگه که اونهم احتمالا بخاطر شرم و حيای اون موقع منه . آخرين باری که پاکنويسش کردم همش 20 سالم بود . 20 ساله های ده سال پيش خب خيلی با 20ساله های الان متفاوت بودند .... خلاصه آخرش شد يه قصه عشقی آب دوغ خياری ( صد و خرده ای صفحه دستنويس ) , اما من خيلی دوستش داشتم . هنوز هم دوستش دارم . تمام علت توهم نويسنده بودن منه . که بعد ها تبديل شده به عقده نويسنده شدن . (اينها رو اولين باره دارم به زبون می يارم) ,...و اين هم بعدترها تبديل شد به عقده يه چيزی شدن . توضيح دادنش سخته ... اجازه بدين ... اينکه وقتی مردم حد اقل دو نفر بدون اينکه حتی يک بار منو ديده باشند , شنيدن خبر مرگم حد اقل 10 ثانيه ذهنشون رو درگير کنه .... متوجه می شين منظورم چيه ؟ .... گمنام نمردن .... بعدأ ها که عاشق شدم .... اولويت هام خيلی تغيير کردند ... يعنی ديدم عاشق مردن اونقدر مهم هست که آدم به گمنامی خودش فکر نکنه... اما اون عقده نويسندگی هميشه سرجاشه . حتی اين وبلاگ رو هم شايد بخاطر همين شروع کردم ....
داشتم می گفتم اين وبلاگ نويسی من دوروبری هام رو وبلاگ خوان و چند نفری رو وبلاگ نويس کرده حتی آقای همخونه .... منتظرم اونی که 5/8 ساعت با ما اختلاف زمانی داره شروع کنه !
|
|