Saturday, January 11, 2003
آلوچه خانوم بعد از اون کفاف نکوفيده و ماست خوب چکانده شده ( که آقای همخونه در روايتشون از ليست درخواستی اينجانب از قلم انداخته بودند ) مثل بامزی ( قوی ترين خرس جهان) بعد از خوردن عسل مقوی يه دفه زور زياد شد . زور اعصابم هم زياد شد .آقا همش خونه نمونيد ! می پکيد ها ! بنده رو نمی دونم کی اغفال کرده بود . در آخرين لحظات آقای همخونه از پکيدگی نجاتم داد . منهم محبت ايشون رو با يک فروند جوجه کباب آلوچه پز ( که ايشان بنا به گفته خودشان و شهادت سايرين بسيار دوست می دارند ) جبران کردم . نه که بخواهيد فکر کنيد ما که ما فرت و فرت داريم در وعده های غذايی مختلف انواع کباب رو به نوبت ميل می کنيم ها !
خلاصه ما خوب و سر حال شديم و بعد از مدتها به رفت و روب منزل و پرداختيم . چنان شور حسينی ای مار و گرفت که بعد از منزل به خودمان گير داديم و ( البته بی دارو ! ) به نظافت پرداختيم . قسمت مهمی اش رو به خانوم همشيره که از هر انگشتشان چند تايی هنر می ريزه وا گذار کرديم خواستيم ما رو شکل آدميزاد کنند و ابروهای شبيه پاچه بز ما را سر و سامانی بدهند چند وقتی بود از حيث محاسن , به آقای آلوچه تبديل شده بودم !!