Sunday, February 23, 2003
من تونستم به قولی که داده بودم عمل کنم و تا برگشتن آقای همخونه نه تنها اينجا قابل سکونت شده بود ! بلکه اون کار دهن پر کن رو هم انجام دادم و يخچال رو هم شستم ... البته با همراهی يک play list مبتذل توپ ! فقط اينو بگم که با اهنگ اول آريان 2 شروع می شه ...
اين خونه تکونی عين درس خوندن شده ! می بيند آدم درس که داره خوابش می ياد ... هی تشنه اش می شه !... گشنه اش می شه! ... جيش داره ! دوست داره پای حرفهای خاله خانباجی ها بشنينه ... خيالباف می شه ... وير مطالعات غيردرسی می گيرتش بعضا آدم ها شب امتحان شاعر هم می شن ... من هم تمايلاتم به انجام کارهايی که همش به تعويق می افتاد زياد شده . بيشتر از 1 سال بود که فرانی و زوئی رو نمی تونستم تموم کنم .... هر کاری می کردم خوندنش پيش نمی رفت که بالاخره تموم شد ! تقريبا همين مدت بود که آقای پدر آقای همخونه اسفار کاتبان رو بهم امانت دادند و سفارش کردند که حتما بخونش و من يکسال بود هر وقت دست گرفتمش از صفحه سوم جلوتر نرفته بودم ... که از ظرف 24 ساعت گذشته تمام شد . مدتها است خانوم همشيره اصرار می کنن کوری رو بخونم ... خب بهم نخندين! اولش برای من هيچ جاذبه ای نداره که بخوام ادامه بدم ... به هر حال ديشب به آقای همخونه می گفتم احتمالا فردا ( يعنی امروز ) دست می گيرمش ... که البته هنوز اين کارو نکردم ... تمايلم به معاشرت با دوستان هم يک دفعه زد بالا و و منی که تقريبا سه ماه خودم به کسی تلفن نمی کنم ! يه عالمه تلفن زدم که خدا رو شکر خيلی هاشون نبودن ولی اونی که می خواستم حتما باهاش حرف بزنم تلفنش روی پيام گير بود . وبگردی که مدتها بودحوصله اش رو نداشتم و همينطور وبلاگ نوشتن رو هم که دارين می بينيد ... خلاصه خدا آخر عاقبت کار ما رو با اين خونه تکونی به خير کنه ...