|
Tuesday, March 18, 2003
دوست ندارم بگم سال خوب و سال بد . اما سال 1381 سال سختی برای ما بود .( اميدوارم شما با اين جمله مخالف باشيد) اولش با يک چشم شروع کردم که همين پايين گفتم چرا . درآمد هم که يبوست مزمن گرفته بود و هيچ ملينی درستش نکرد . مادر بزرگم , نی نی ای که تو راه داشتيم , فرهاد (که چه خوب ميخوند), مهتا کوچولوی 5 ساله , پدر خانومی که با الهه ناز ميرقصيد و خلاصه هر کی دستش رسيد امسال از مرحوم شدن کوتاهی نکرد . اگر دعوا نمک زندگی باشد من و آلوچه خانوم برای اولين و آخرين بار در زندگی تابستان امسال حسابی نمک گير شديم ( خدايا توبه ) . يکی از رفقا هم با عاشق شدن و سيگار کشيدن بساطی درست کرد برايمان ديدنی ! و .... خلاصه که سالی بود . اما عيد دوباره اومده. لحظه ای که نقطه مشترک بچگيهای همه مونه . ميتونيم کيلومترشمارمونو صفر کنيم . دوباره شروع کنيم يا بهتر ادامه بديم . تو نوروز اين فرصت رو داريم که نيمه قشنگ زندگی رو از يک لحظه تا سيزده روز مزمزه کنيم که اين بستگی به خودمون داره .امسال ولی اين صفحه هم بدنيا اومد . تولدش مبارک که اين همه آدم خوب رو به ما هديه کرد . عيد شما مبارک , دمب شما سه چارک .
|
|