|
Tuesday, March 18, 2003
روزهای آخر سال عين مارتن نفس گیر می شه ! دارم يواش يواش به اين نتيجه می رسم که فرقی نمی کنه آدم کارهاشو کی شروع کنه ! نهایتا هر روز یه لیست بلند بالا کار انجام نشده داری که فکر می کنی اين ديگه آخریشه ... گندمهای سبزه رو تازه امروز ریختم تو پارچه, دعا کنيد سر هفت سين حد اقل یکی دو سانتی سبزه داشته باشيم ... آقای همخونه با سالها تجربه در امور عيد و عيدانگی اطمينان دادند که گندم زود سبز می شه ! نمی دونم چطور بعضی ها می تونن خودشون رو راضی کنن که سبزه آماده بخرند ! من تا حالا نتونستم اینکارو بکنم حتی اگه تا سر هفت سين سر سبزه مون بيرون نزده باشه ! ... ديشب يه دفه يادم اومد که وای هنوز ماهی نگرفتيم ! آقای همخونه گفتند که هنوز زوده و وقتی بهشون گفتم که مردم همه توی خيابون ماهی دستشونه با لحن معنی داری گفتند چون بچه هاشون مثل تو (منظورشون من بود) عجله دارند و من گفتم آخه ماهی خوشگل ها تموم می شن ! و ایشون يک جوری نگاهم کردند که يادم اومد اون ماهی سياه بدترکيبی که من دوست دارم با اون چشم های ور قلمبيده عمرا تموم نمی شن ! .... سر آخر فرمودند که تو ( يعنی من !) وقتی که بايد سبزه بندازی ماهی میخری و وقتی که بايد ماهی بخری سبزه می اندازی .
|
|