|
Sunday, April 20, 2003
من ديروز هاپوی مليحی بودم . از اون مدلهايی که پارس نمی کنند اما نمی تونن دندونهاشونو نشون ندند ! نشسته بودم پای کامپيوتر صفحه بلاگر رو باز کردم و تايپ کردم : " فکر می کنم دچار افسردگی وبلاگی شدم ! ... " آقای همخونه که برگشتند خونه نگاهی به من بعد نگاهی دو خطی که تايپ کرده بودم انداختند و پيشنهاد کردند:" بزنيم بيرون !" , خيلی خوب بود ... با چند سيخ دل و جيگر حالم اومد سر جاش و خلقم محمدی شد ( من با بوی هر کوفتی که در حال کبا ب شدن باشه حالم خوب می شه) ... و با بررسی محيط اطراف کلی تفريح کردیم :
اين روزها بيرون که می رين يه نگاهی با دقت به دور و بر خودتون بندازين ! ايمان می يارين که : بهار, فصل جفتگيري پستانداران می باشد!... شهرک ما که از اين قراره : مقادير زيادي جوان , نو جوان , نوباوه , نوپا و غيره در حالی که هنوز لباسهای عيدشون تنشونه و کوچکترها در حالی که کفشهای اسکيت پاشونه و حتی گربه ها ! در حالی که خودشون رو به شدت برق انداختند و چشماشونو خمار کردند ... در گروههای دو يا چند نفری , البته خواهران جدا و برداران جدا, با رعايت کامل موازين !! در حال متر کردن محيط پيرامون هستند ! بعد هر چی پيش می ره اين دسته جات به هم نزديک تر می شن, از يه ساعتی به بعد وقتی هوا رو به تاريکی می ره ... اين دسته جات در هم قاطی شده تبديل به زوج های مرتب می شن ! و يه کم بعد, غيبشون می زنه ! هر کدوم سعی می کنن خلوت ترين مکان رو پيدا کنند که ماشاالله اينقدر تعدادشون زياده مکان خلوتی باقي نمی مونه ! گربه ها از همه موفق ترند ... بلاخره می تونن زير شمشادی , جايی, قايم بشن ! ... خلاصه هر کدوم از برو بچه های دور رو بر رو که فکرشو بکنی دقيقا در آستانه امتحانات آخر سال به شدت عاشق و درگير می باشند ... البته اين ماجرا پيامد هايی هم داره ! معمولا وقتی گندش در می ياد, می يآن سراغ آقای همخونه با سالها تجربه در زمينه حل مسائل عاطفی و عقشولی !!! دنبال آخرين راه حل ها برای فراموشی می گردند !
برای گربه ها نمی شه کاری کرد, چون آخرهای شب که حسابی همه جا خلوت می شه صدای مرنو مرنو شون رو به وضوح شنيد !!! ... پريروز آقای همخونه با سه تا بچه گربه ای که احتمالا چند ساعت بيشتر از تولدشون نمی گذشت اومدند خونه ! سعی کردند با سرنگ بهشون شير بدن که کار خيلی سختی بود ...
|
|