|
Thursday, April 10, 2003
نوشته آخری آلوچه خانوم ( همين پايينی ) رو می خوندم , ديدم چه پپسی باز کرده برای خونمون . يه چيزی تو مايه قربون خودمون بريم. خيلی ببخشيد ولی خداييش راست ميگه .در خانه ما يه چيزايی اگر نيست يه چيزای ديگه ای بجاش هست . ما 4 سال در آرزوی سقف مشترکی که ميفرمايند بوديم , لذا انرژی مثبت داشتنش بيراه نيست . خونه ما آخه خيلی باحاله . خونه ما يعنی مسافرت خارج از شهر , يعنی شهر در دست بچه ها , يعنی زندگی بدون بزرگتر , يعنی ساعت 2 نصفه شب هوس جوجه کباب کردن , يعنی ستاد امر به منکر , يعنی تا صبح بيدار نشستن و تا لنگ ظهر پای تلويزيون خوابيدن , يعنی پهن کردن سفره رو رختخواب , يعنی 1 هفته ظرف نشستن , يعنی تنها مکان رسمی برای رفتن به مهمانی با دوست پسر يا دوست دختر و کلاس گذاشتن برای طرف ( بيچاره طرف !) , يعنی بشقاب سمت راست و گيلاس سمت چپ ..... بازم بگم ؟ بياين خونمون ديگه (ما رو داشته باشين که با اين دک و پز ميخواستيم مامان و بابا بشيم , طفلک نی نی , يه چيزی ميدونست که بی خيال ما شد) . و نکته اخلاقی اين حکايت اينجاست که در فصل امتحانات پدر و مادر ها بچه هايشون رو ميفرستند خانه ما پانسيون شوند تا ضمن تدريس کليه دروس , بچه ها زندگی ما رو سرلوحه خودشون قرار بدن !
|
|