بارون قشنگی داره می ياد . خب! بارون هميشه قشنگه . راستش من فروردين ماه رو دوست ندارم, ولی بشدت برام نوستالژيکه . يعنی اصولا بهار رو دوست ندارم ! بهار عين نوزاد مي مونه ! کسل کننده است اين همه منتظرش بودی حالا همش خوابه ! من آدم پائيزم . اصلا پائيز به دنيا اومدم . اين وبلاگ رو هم تو پائيز شروع کردم ! به هر حال ... داشتم از فروردين می گفتم , هواش هر طور که باشه, بارونی باشه ! ... ابری باشه ! ... آفتابی باشه !... نوستالژيکه, خلاصه فرقی نمی کنه ! بيشترين پياده روی های زندگيم توی اين ماه بوده !... بيشترين کوه رفتنها ! ... بوی لباسهايی که توی سايه خشک شدند ! ... و ... و ... و ...
امروز صبح مشنگِ سر حالی بودم ! ... زدم بيرون ... راه رفتم ... راه رفتم ... دست آخر با يه دسته سبزی خوردن برگشتم خونه ! دلم می خواست بوی ريحون دم دستم باشه ! جدا" فقط به همين خاطر سبزی خريدم ها... دلم بوی سبزينگی می خواست ! ... چند وقتيه که احساسات ناشناخته ای که درست حسابی هم ازشون سر در نمی يارم, زده بالا! ... صبح بيدار می شم به گلدونها آب می دم . کوچولوترين برگ اون خانوم گل لوسه رو می بوسم و يادش می اندازم که اگه گل بده براش جايزه دارم ! دارم اينجا قول می دم اگه گل بده براش يه گلدون خوشگل می گيرم و جاشو عوض می کنم ... با ماهی قرمز مونده از هفت سين سلام و عليک می کنم ! ميونه مون خوب شده ! اون دو تای ديگه مردند ... اون سياهه با اون چشم های ورقلمبيده اش که من خيلی دوستش داشتم زودتر از همه مرد ! اين يکی , ماهی قرمز خوشگليه . دمش قشنگه و خيلی بامزه شنا می کنه ! يه ور يه ور دم گنده شو تکون می ده , گوزو! دمش دو برابر هيکلشه ! از وقتی اون دو تای ديگه مردن انگار حسابی جاش وا شده روشهای مختلف شنا رو امتحان می کنه ! می ره ته تنگ بعد يه دفه عين پری دريايی سرشو می گيره بالا صاف خودشو می رسونه سطح آب و اين بازی رو بارها و بارها تکرار می کنه تا از نفس می افته می ره ته تنگ و تخت می گيره می خوابه ! ...