|
Tuesday, September 30, 2003
200 روز از بارداری گذشت . 80 روز ديگه تا حد اکثز زمانی که برای تولد نی نی بايد صبر کنيم مونده . ديگه چيزی نمونده ها !... طبق تقويم بارداری الان بايد قدش 35 سانتی متر و وزنش 1100 گرم باشه . نی نی اونقدر بزرگ شده که دقايق طولانی می تونم به تماشای تکون خوردنش بشنينم . و با لمس شکمم بفهمم سرش کجاست, پاهاشو کجا دراز کرده ! حتی می تونم کف دستمو کاسه کنم و طوری بذارمش روی شکمم که احساس کنم سرشو گرفتم توی دستم ! هنوز هم که هنوز با هر تکونش طوری ذوق زده می شم که انگار دفعه اولشه !
دوست داره به پهلوی چپ بخوابم و می ياد نزديک ترين جايی که می تونه پائين قلبم و می خوابه . و من تقريبا تا يک هفته پيش همش به پهلوی چپ خوابيدم . ولی ديگه نمی تونم ! فشار زيادی به استخوانهام اومده و حالا که وزن نی نی و ضمائمش و همينطور وزن خودم بيشتر شده اين فشار بيشتر می شه ! طوری که بخاطر اين درد ها خوابم هم خيلی داره کمتر از قبل می شه . دارم سعی می کنم عادت خودم و خودش رو عوض کنم . شب اول تحمل کرد. صبح بيدار که شدم برگشتم به پهلوی چپ ظرف زمانی کمتر از 2 دقيقه بيدار شد و اومد پهلوی چپم, دلم براش سوخت ! چون روزهای ديگه اولين تکان های صبحش ممکن بود حتی يکی دو ساعت بعد از بيدار شدن خودم باشه . به هر حال داره نجيبانه تحمل می کنه . وقتی می رم بخوابم اونقدر اين پهلو اون پهلو می شه تا خوابش ببره . فقط پريروز صبح, احتمالا طوری لجش در اومد . که شروع که لگد زدن و خودشو يه جوری جمع کرد و سفت شد که از درد بيدار شدم . خنده ام گرفته بود ! قيافه اش رو مجسم می کردم که در حاليکه اخم کرد و داره غر می زنه که اين چه وضعشه ؟!!
|
|