|
Tuesday, September 02, 2003
دو هفته ديگه سه ماهه دوم ( بهترين ماههای باردای ) تموم می شه و وارد سه ماهه سخت و سنگين سوم می شم . من هنوز نه باد کردم نه ورم . شکمم که خب , خيلی جلو اومده ولی خودم به نظر خودم هنوز چاق نشدم . شدم مثل قبل از وزن کم کردن ماههای اول . شايد يه کوچولو بيشتر . شنبه می ريم ببينيم اين سرتق که همه می گن پسره واقعا چيه ؟! يه حسی بهم می گه دختره . نمی دونم چرا ؟ شايد چون يه جورايی از اين که همه می گن پسره لجم دراومده . ( حتی خانومی که دربان توالت عمومی پارک بود هم بهم گفت پسره ! )
اينکه کدوم رو بيشتر دوست دارم رو به درستی نمی دونم . يعنی می ترسم . خب دختر خيلی دوست دارم ولی فکر می کنم يه مامان خوب بودن برای يه دختر تو اين مملکت , کار سختيه ! می ترسم کم بيارم . می ترسم نتونم قد ادعاهام باشم . در هر صورت , دختر داشتن اونقدر جذاب هست که آدم نتونه از فکر کردن بهش خودداری کنه . از پسر داشتن هم يه جورايی می ترسم . خب ما سه تا خواهر بوديم . فکر می کنم ادبيات پسرانه و مادرانه چيزيه که بايد شخصا ياد بگيرمش . هيچ آموزشی در اين باره نديدم . از نمونه های دور و برم هم خوشم نيومده . پس الگويی برای کپی برداری هم ندارم .
نی نی هر چی که باشه , خيلی زياد روی آقای همخونه حساب می کنم ولی دوست دارم بتونم توی رابطه شخصی ام با نی نی ابتکار عمل رو به دست بگيرم . نی نی هر چی که هست دلم می خواد حسابی شيطون و آتيشپاره باشه . هر وقت اينو می گم آقای همخونه می گه " بعدا اينو يادت می اندازم ." ولی دارم اينجا می نويسم که نتونم بزنم زيرش . دلم يه بچه بلا می خواد که از پوست صورتش حرارت بزنه بيرون و توی خرابکاری هاش خوش فکر باشه . اونقدر هم سر و زبون داشته باشه که نشه بهش چيزی گفت و عملا وا بمونی . باور کنيد راست می گم . بلوف نمی زنم . همچين نی نی ای در آينده آدم جالبی می شه . من بيشتر از 10 ساله همچين آدمی رو می شناسم و 5/8 ساله که دارم باهاش زندگی می کنم پس بی ربط نمی گم .
|
|