|
Sunday, October 19, 2003
صبحه , انگار کسی داره با ناخن به پنجره اتاق خوابمون می زنه . خب اين اصلا صدای عجيب و غريبی نيست ولی اگه خونتون طبقه چهارم باشه مثل من وحشت زده چشماتون باز می کنيد . تنها حدسی که قبل از باز شدن چشماتون می تونيد بزنيد اينه که چه می دونم مثلا هری پاتر با جاروی پرنده اش پشت پنجره تون باشه .
دو تا گنجشک کوچولو توی بالکن يه وجبی که درش به اتاق خوابمون باز می شه بال بال می زدن هر از گاهی هم يه جوری کجکی خودشونو روی پنجره نگه می داشتند و نگاهمون می کردند . به پنجره نوک می زدند. احتمالا بالکن ما رو پسنديدند و به زودی لونه شون رو اونجا علم می کنند و همسايه های جديد ما خواهند شد. شايد حتی جوجه دار هم بشن . آقای همخونه می گفت می تونيم براشون لونه آماده بذاريم . اونقدر ذوق زده شديم که يادمون رفت که بالکن يه وجبی برای خشک کردن رخت های نی نی زير آفتاب خالی کرديم .
دوتايی چنانی با نگاه خريدارانه توی اتاق خواب ما سرک می کشيدند که به نظر می رسيد از اتاق مون بيشتر خوششون اومده .
همه اينها مال ديروز صبح بود. امروز هرچی نگاه می کنم خبری از اسباب کشی نيست ! دعا کنيد برگردند .
|
|