|
Tuesday, November 04, 2003
امروز 13 آبان ماهه , 40 روزه ديگه مونده تا 23 آذر ! تاريخی که با آقای دکتر برای دنيا اومدن نی نی انتخاب کرديم . اشتياقم يه وقتهايی به حدی زياد می شه که فکر می کنم تحمل اين چند وقت باقی مونده رو ندارم . ما واقعا داريم می شيم 3 تا . يکی از خودمون . خود خودمون و از اين ببعد تا مدتها قراره هميشه باهم باشيم . نه ما اونو می شناسيم نه اون ما رو . فقط در موردش تصور داريم . هنوز نيومده خيلی دوستش داريم و احتمالا هر سر و شکلی داشته باشه فکر خواهيم کرد که اون قشنگترين , بهترين و دوست داشتنی ترين نی نی دنيا است . تنها چيزی که از دنيای خارج می تونستيم بهش برسونيم صدا بود . خيلی سعی کرديم و می کنيم با صدا فضايی ايجاد کنيم که وقتی می ياد احساس غريبی نکنه . خدا کنه اون هم از ما خوشش بياد . خدا کنه بعدتر ها صرفا چون مامان و باباش هستيم دوستمون نداشته باشه . خودمونو , خود خودمونو به عنوان زن و مردی که خوب می شناسه , بتونه دوست داشته باشه . يعنی موفق می شيم ؟!!
الان اگه آقای همخونه اينجا بود, می گفت اين حرفها چيه از الان می زنی ؟ داری از حالا بهش زور می گی . زور نمی گم . آرزو می کنم و قول می دم براش تلاش کنم . برام دعا کنيد . برامون دعا کنيد .
|
|