Tuesday, November 04, 2003
نی نی شبها ديگه رسما با قصه های بابا می خوابه . يعنی آقای همخونه کاملا خطاب به نی نی در حالی که صورتش کاملا روبروی نی نيه اول باهاش شروع می کنه به حرف زدن . به محض شنيدن صدای آقای همخونه رو به خودش شروع می کنه به تکون خوردن . يه جور با مزه ای بالا پائين می پره . يه وقتهايی اونقدر تکان هاش شديد می شه که آقای همخونه با آرامشی که به صداش می ده , سعی می کنه آرومش کنه . بعد قصه کوچولوش رو شروع می کنه . هر چی پيش می ره حرکات نی نی آروم و آروم تر می شه . از اينجا به بعد رو يه وقتهايی من هم خوابم می بره . نمی دونم تا کی سرشون باهم گرمه . پريشب ها اينطور که آقای همخونه می گفتند تا نيم ساعت بعد از تموم شدن قصه نی نی در حال شلتاق انداختن بود.
اونقدر عکس العمل های نی نی نسبت به صدای آقای همخونه قشنگه . يه وقتهايی هر چقدر التماسش می کنی و از اين ور و اونور بهش ضربه های کوچولو می زنی و جواب نمی ده کافيه آقای همخونه بياد نزديکش و بگه يکی بود يکی نبود. انگار يه دفه پا می شه ميشينه !