در حالی اين سطور رو می تايپم که باربد قندی قندی همراه با آقای پدر رفتند به خانه بهداشت شهرکمون, برای اندازه گيری و ثبت قد و وزن ماهيانه . البته باربد هر ماه پيش دکتر خودش هم می ره , ولی چون واکسن هاشو اينجا می زنيم اين مراسم هر ماهه هم زورکی بايد انجام بشه . به هر حال , اون امروز همين نيم ساعت پيش 4 ماهه شد . يه جورايی داره زود می گذره , و من واقعا نمی خوام که زود بگذزه . می دونم اين روزها رو يادمون خواهد رفت که چه شکلی بوده ... خنده هاش ... سرو صداش ... هر چقدر هم که سعی کنی همه چيز رو ثبت و ضبط کنی بازم يه گوشه هايی می مونه که از دستت در می ره ....
پسرک احتمالا در حال دندون در آوردنه, چون لثه اش ورم کرده و تقريبا يک ماه گذشته همش آب دهنش وک و ولو بوده , و تازگی ها مطابق تصوير همش دستش توی دهنشه ...
عادت انگشت مک زدن و از اين حرفا نداره, فقط تا جايی که می تونه دستشو می بره توی دهنش و يه وقتهايی اونقدر اين کارو عميق انجام می ده که حالش به هم می خوره و عق می زنه ... خلاصه که بساط داريم ... مشکل ديگه ای که باهاش داريم اينه که ساعت خوابش چند وقتيه مثل خود ماها با کوسه های اقيانوس آرام هماهنگی داره ... بين 3 تا 4 شب خواب شبش رو شروع می کنه ... البته خيلی مشکل نيست چون ما ها خودمون عادت زود خوابيدن نداريم ... ولی در کل می دونم که يه جور نظم منطقی برای بچه خيلی خوب و مهمه و در اسرع وقت قبل از اينکه تا حدی عقلش برسه بايد يه کاريش بکنيم ...
اما هلويی شده برای خودش ... وقتهايی که قهقهه می زنه ... وقتهايی که موقع شير خوردن با دقت به من نگاه می کنه بعد لبخند می زنه ... حتی وقتهايی که بد قلقی می کنه و انگار منو آقای همخونه رو اسيری آورده و حتی ما ها رو لايق يه نگاه خشک خالی هم نمی دونه !!! همش شيرينه ... اين جمله خيلی تکراری و کليشه ايه " بچه موجود شيرينيه " ... اما وقتی به زبون می ياريش برات ويژه است .... " اين بچه " برات اينقدر شيرينه ... بچه ای که مال تو يا يکی از اطرافيانت باشه ...کاملا اين قابليت رو داره که اطرافيانش رو عاشق خودش کنه ... پدر و مادر و خواهرهام که اسير و آواره شدند و يکی از برنامه های روزانه شون حداقل 10 دقيقه ديدن باربده ... انگار باهاش دوپينگ می کنن بعد می رن سروقت کار و زندگی شون ... راستی در همين لحظه پدر و پسر برگشتند قدش شده 64 سانتی متر و وزنش 7 کيلو و 200 گرم
ما ها هم خوبيم ... تعطيلات رو همينجا مونديم و يه عالمه عيد ديدنی رفتيم . آپ ديت نکردن اينجا رو بيشتر به حساب تنبلی بذارين ! عين تکاليف نوروزی همش به تعويق می افتاد . می دونم که توجيه خوبی نيست و شرمنده ... ولی قبول کنيد آدم بايد با وبلاگش راحت باشه ...
پی نوشت : اينها رو ديروز تايپ کردم ولی فرصت نشد که پابلیش کنم .