|
Wednesday, May 26, 2004
انسان از آنچه بسيار دوست می دارد خود را جدا می سازد . در اوج خواستن نمی خواهد . حمید هامون روی کلمه " خواستن " خط می کشيد و می نوشت " تمنا " بعد تکرار می کرد "در اوج تمنا نمی خواهد" .
شما ها حمید هامون رو می شناسيد ؟ اصلا فيلمش رو دیدين ؟ برای هم سن های من اين فيلم يک برش مهم تاريخی هستش . يک مقطع . زمان دو پاره می شد: قبل از دیدن هامون و بعد از دیدن هامون ! می دونيد اگه همون موقع پديده ای به اسم وبلاگ وجود داشت چه اتفاق بزرگی می افتاد ... چه طور بگم؟! اگه همه اون فيلسوف نماهای عاشق پيشه که تعدادشون هم کم نبود, می شد که حرف بزنند , حرفهاشون خونده بشه و کامنت بگيره ...!!
يه روزگاری فکر می کردم ماها خيلی دير به دنيا اومديم . خيلی دير ... حتي يه وقتهايی افسوس می خوردم که آخه چرا اينقدر دير؟!! ... حالا يه وقتهايی فکر می کنم ماها خيلی زود به دنيا اومديم ...خيلی زود !
هذيان می گم اين نصفه شبی ... اونهم بعد از 2 ساعت وبگردی! 2 ساعته دارم دنبال يه جايی می گردم که بتونم به آسونی توش آهنگ آپ لود کنم . می تونيد راهنمايی ام کنيد ؟ جايی که قبلا ازش استفاده می کردم الان اصلا بالا نمی ياد . اگه بهم يه جا معرفی کنيد قول می دم براتون ترانه درخواستی پخش کنم !! روی قولم و آرشيوم حساب کنيد.
پی نوشت : اميدوارم باربد با حساب و کتابهای خودش به موقع دنيا اومده باشه .
بازم پی نوشت : همين الان يه جايی رو پيدا کردم . يعنی نمی دونستم همین جايی که توش عکس آپ لود می کنم هم می شه اين کارو کرد . برای اينکه تا اين موقع بيدار موندنم يه فايده ای داشته باشه , آهنگی رو که برای تست آپ لود کردم می ذارم اينجا . يعنی چند روز پيش که هوا بهاری و ابری بود, شايد به خاطر رنگ آسمون بود, نمی دونم ! بعد از مدتها ياد اين آهنگ افتادم . برای من حتی غم عجيب و غريبش هم خاطره انگيزه .
|
|