|
Friday, July 02, 2004
فکر می کردم باربد هيچوقت مريض نمی شه . من اصولا اين مدلی ام مثلا فکر می کنم چقدر همه چيز اوکی هستش بعد يه دفه همه چيز چپه می شه ! چند روز پيش داشتم فکر می کردم که چه خوب باربد تاحالا مريض نشد . و باربد دقيقا از 3 روز پيش تب کرد . تبی که خيلی خوب از همون اول کنترلش کرديم و نذاشتيم بالا بره ولی خب حسابی اخلاقش رو به هم ريخت . هيچ علائم ديگری از بيماری خاصی از خودش نشون ندادها. فقط تب داره . تبی که بايد بخاطرش تب بر بخوره و تن شويه بشه . دکتر گفته که از اونجايی که هيچ نشانه ديگری از بيماری خاصی ديده نمی شه فعلا فرض می کنيم که تب ويروسی هستش . تا ببينيم چی می شه . البته ناگفته نمونه که امروز حالش خيلی بهتره خلاصه اين هم از روزگار ما ... مامان من هم همينطوره . هر وقت به نظرش رنگ و روی من خوب بود به شب نرسيده مريض می شدم هميشه هم می گفت چشم من شور نيست فقط بچه هامو می گيره .
***
بالاخره از کنجکاوری نمردم و سر از اورکوت در آوردم ببينم چيه ؟ جالب ترين چيزی که در اورکوت نظر من رو جلب کرد اينه که آدمهايی که می شناسمشون خودشون رو چطوری معرفی می کنند . شايد خيلی خبيث به نظر برسم ولی باورکنيد کلی مايه تفريحه !
اينکه چيز به درد بخوری هست يا نه رو هنوز به درستی نمی دونم . شايد واقعا آدم توش دوستان قديمی رو پيدا کنه ولی من هيچ دوستی ندارم که گم شده باشه ! يعنی اونقدر رفيق باز هستم که از دوستانم بی خبر نمونم . حافظه بدی هم در اين جور موارد ندارم خدا رو شکر. اين اواخر فکر می کردم از2 تا از دوستان دوران مدرسه , منظورم راهنمايی هستش , بی خبرم که خيلی اتفاقی يکيشون رو پيدا کردم . تابلوی مطبش رو ديدم . باعنوان کارشناس ارشد مامايی . البته هنوز نرفتم ديدنش . دوست ديگری هم دارم که سالهاست ازش بيخبرم . يعنی هيچکدوم از دوستان مشترک ازش خبر ندارند, فکر می کنم بايد توی اورکوت دنبالش بگردم . اسمش رو اينجا نمی نويسم ولی اگه اون دختر درشت هيکل دوست داشتنی که توی مدرسه راهنمايی شهرتاش کلاس سوم راهنمايی کنار من رديف آخر می نشست و اسمی پسرانه داشت اين صفحه رو می خونه خودشو بهم نشون بده .
|
|