|
Saturday, July 10, 2004
همين الان يه ای ميل داشتم از دوست ناديده ای که پارسال همین موقعها بود با هم دوست شديم . همون موقع که من از نی نی توی دلم می نوشتم ... فهمیدم کسی حرفهای منو در باره نی نی توی دلم می خونه که خيلی دلش می خواد يه نی نی توی دلش داشته باشه اما ...
حتی يه وقتهايی که از نی نی به دنيا اومده می نوشتم فکر می کردم اون الان اينها رو می خونه ! نمی دونم بگم احساسم چه طور بود ؟ يه وقتهايی فکر می کردم شايد اون تنها کسی نبود که دلش می خواد نی نی داشته باشه و اين صفحه رو میخونه ! حتی يه وقتهايی فکر می کردم من کار بدی نمی کنم اين چيزها رو اينجا می نويسم ؟! مطمئنم که کار بدی نمی کردم اما اينها چيزهايی بود که يه وقتهايی از ذهنم می گذشت ...
به هر حال اين صفحه امشب يه خبر خوش داشت و اون اين بود که اون دوست نادیده يک ماه و دوازده روزه که توی دلش نی نی داره.
|
|