Saturday, August 28, 2004
باربد شيطان شده ... شايد نه هنوز به اون شيطنتی که آرزو کرده بودم ... يادتونه ؟ بچه ای می خواستم که از زور شيطنت از صورتش حرارت بزنه بيرون ... البته من هنوز جا نزدم ...
می خواستم تا جايی که ممکنه خونه رو بخاطر داشتن بچه اين سنی صاف نکنيم مثل مسجد ... يعنی معتقد بودم که بايد عادت کنه ... ولی گويا خودش همچين اعتقاداتی نداشت !!! بعد از اينکه دو فرمان از ده فرمان کيشلوفسکی رو از دهنش کشيديم بيرون فکر کردم حواسم بايد جمع تر باشه ... اما خب آقای همخونه اصلا تحمل نداشت که هشتمين سفر سندباد بيضايی عزيزش رو توی دهن کسی ببينه حتی اگه باربد قندی قندی باشه ... و اينطوری شد که ما تسليم شديم و مختصری تغيير رو پذيرفتيم . الان ميزی که بايد جلوی مبلها مون باشه جلوی کتابخونه است ...
***
وقتهايی که باربد بعد از کلی آتيش سوزوندن بالاخره مي خوابه سعی می کنم از آرامش و تنهايی ام لذت ببرم . هر بار يه مدل ! و به مدلهاي مختلف . حتی ممکنه اين امر با شستن کف آشپزخانه ام ميسر بشه ... يا با ولو شدن عين يه گربه تنبل ... مجله خوندن ... ول گشتن توی اينترنت ... دلم نمی خواد به کارهای عقب مونده ام فکر کنم ! حتی اگه همه جا رو گند بگيره ! حتی اگه اين صفحه اينترنتی که به اين نتيجه رسيدم خيلی دوستش دارم يک هفته گردگيری نشده باشه ... اين روزها بيشتر اوقات آزاد و تنهايی ام رو مثل يه گربه تنبل می گذرونم