وبلاگ آلوچه خانوم امرزو 2 ساله شد
من تو شرايط عجيب و غريبی وبلاگ نوشتن رو شروع کردم . از طريق سايت زنان و اون صفحه وبلاگ های زنان با اين امکان آشنا شدم و دقيقا فردای همون شبی که اون قسمت از سريال پاورچين که توش مهتاب ( سحر زکريا ) با شعرهای ياسمنگولا به شهرت جهانی رسيد به آقای همخونه اعلام کردم که می خوام وبلاگ بزنم . اولش نمی دونستم چی می خوام بنويسم .اون روزها يه جور بدی حالم بد بود . هرکاری هم که می کردم خوب نمی شدم . انگار روحم پينه بسته بود ! نمی گم اين وبلاگ مشکلات منو حل کرد ولی دغدغه جالبی بود . از اين فضای مجازی از همون اول خوشم اومد . جای خوبی بود برای بلند بلند فکر کردن و برای من علاوه براين, راهی بود برای درمان عقده خود کم نويسنده بودن بينی ! نوشتن رو خيلی دوست دارم . دغدغه ايه که هيچوقت منو ول نمی کنه . چيزهايی که اينجا می نويسم همه اون چيزهايی نيست که دلم می خواد . تقريبا با عنوان ناشناس می نويسم اما هستند کسانی که منو می شناسند و اينجا رو می خونن . به هر حال الآن که به آرشيو اين دو ساله نگاه می کنم خوشحالم که شروع کردم . خيلی وقتها با تعريف کردن حس هام , سعی می کردم ازشون سر دربيارم , الآن می بينم اگه اينجا نمی نوشتمشون ممکن بود يه گوشه هايی رو گم کنم . مخصوصا وقتی که از احساساتم در مورد نی نی توی دلم می نوشتم .
همراهی تون رو دوست داشتم . شايد خودتون ندونيد ولی برای من فضای جالبی درست کردين که دوستش دارم و ممنونم .