Wednesday, December 15, 2004
دوستی که گفته بودم ازش بی خبرم , يادتونه ؟ بالاخره خودش از توی اورکوت پيدام کرد . البته گويا با کمک کتبالو وای نمی دونين چه حس عجيب و غريبی بود. نمی تونم بگم چقدر ذوق زده شدم . نمی دونم وقتی که پيغامش رو ديدم چه مدل صدايی از خودم در آوردم که آقای همخونه ترسيد و با نگرانی پرسيد چی شده ؟ ... امروز ای ميل های نسبتا" طولانی ای با هم رد و بدل کرديم . وقتی بيشتر کيف کردم که ديدم آدمی به اون سادگی و با اون صميميت بعد از اين همه سال مهاجرت و دوری و تغيير شرايط زندگی همونقدر ساده و دوست داشتنی باقی مونده . خلاصه که خيلی جالب بود ...