|
Wednesday, July 13, 2005
در اين لحظه باربد عين خرس خوابيده . ديشب يه نامزدی دعوت بوديم باربد بدون اغراق از ساعت 11 شب تا 4 صبح اون وسط یورتمه رفت . يکی از دوستامون وقتی می اومديم می گفت که من حواسم بود اين پسر قدر اتوبان تهران - قم اين وسط بدو بدو کرد. البته فقط بدو بدو نکرد قر داد برای همه کسانی که می رفتند یکی یکی بوس فرستاد . عاشق یه خانومی شده بود که جورابش نقش دار بود و باربد عين تقی ظهوری هر از گاهی می رفت زل می زد به پاهاش و نمی فهميديم که براش عجيب بود يا اينکه خوشش اومده . خلاصه کلی خجالت کشيديم . از کفش صورتی يه دختر خانومی هم خيلی خوشش اومده بود و در هر فرصتی می رفت و سعی می کرد پاشو که البته کفش هم داشت بچپونه توی کفش صورتی اون دختر خانوم که يه گوشه جفت شده بود . يا می خواست از بوفه بکشه خودشو بالا و خودشو به لپ تاپی که اون بالا بود برسونه ... مخصوصا هم که می ديد هی همه می رن روی صندلی که آهنگ رديف کنند اصلا براش نمی گنجيد که کامپيوتری در اون حوالی روشنه بدون که بهش دست زده باشه ... خلاصه آتيشی نبود که اين پسر در کمال خوش اخلاقی و توجه کامل به اصول دلبری نسوزونده باشه . الآن چنانی خوابيده که بعيد می دونم حالا حالا ها بيدار بشه مگر اينکه گرسنگی بيدارش کنه .
ما ديشب لباسهامونو خونه مامانم عوض کرديم و رفتيم , وقتی برگشتيم دم در خونه خودمون در کمال مسرت متوجه شديم کليد هامون توی جیب و کيف قبلی مون خونه مامان جامونده . البته اين اولين بارمون نبود و تا حالا پشت در نمونديم و و هر دفعه با يه چيزی بالاخره در رو باز کرديم چون هيچ وقت در ورودی خونه رو قفل نمی کنيم اينجور وقتها با سيخی, ته چنگالی يا يه چیزی که از همسايه بشه گرفت خلاصه يه جوری می شه در رو باز کرد . اون وقت شب قطعا بايد دور همسابه ها رو خط می کشيديم . توی کيف من هم راه رضای خدا هيچ وقت نه سوهان ناخونی پيدا می شه نه موچينی ... خلاصه نصفه شب با يه قابلمه غذا که مامان عروس بهمون داده بود و باربد که بيهوش شده بود مونده بوديم معطل . فکر می کنيد اين دفعه در خونه رو با چی باز کرديم ؟ ..... يه کم فکر کنيد ..... در قابلمه ! البته اين در قبلا با شناسنامه هم باز شده باور کنيد يا مثلا سکه 25 تومنی و هيچ وقت فکر نمی کردم که کارمون به در قابلمه هم بکشه . فقط شانس آوردم قابلمهای که بهم داده بودند از اين قابلمه های رويی بود که درشون تخته .
|
|