|
Saturday, September 10, 2005
من و باربد سرما خورديم يعنی اول باربد گرفت بعد وقتی داشت به طريق رمانتيکی منو می بوسيد توی دهنم عطسه کرد. البته از اول می دانستم" لاو ايز کچينگ کولد" ولی آقای باربد خان با رسم نمودار اين اصل را برای اينجانب ثابت کردند . از آنجايی که توی هر خونه ای يه نفر بايد حالش خوب باشه" لاو" مربوطه رو کنترل کرده از آقای همخونه قدری دوری نموديم خود ايشون هم تمام اقدامات امنيتی نظير قرقره آب نمک و قرص سرماخوردگی و ... رو در پيش گرفتند و ماجرا رو در حد گلو درد کنترل کردند و به فين فين نرسيدند اما يک دفعه از بعد از ظهر پریروز مقام اول بيماری رو در اين منزل همخانگی به خودشون اختصاص دادند و چنانی خودشون رو در فوتبال زخم و زيل کردند که دل ما برای ايشون کبابه . گويا به پهلو کشيده شده اند روی زمين ! ... البته لازم به ذکر است که ايشون با همين بدن به شدت مجروح نه تنها قهرمان يک سری مسابقه درون شهرکی شدند بلکه مقام آقای گلی رو هم به خودشون اختصاص دادند و من و باربد بسی به خودمون می باليم که در جوار يک قهرمان و آقای گل زندگی می کنيم .
***
مرتب وبلاگ نوشتن بعد از اون وقفه يکماه و نيمه , کار سختی شده . نمی دونم چرا ؟ عادت کرده بودم مرتب آپ ديت کنم ها ! حيف شد. نمی دونم دوباره کی به اون مود بر می گردم . فعلا در حال گذراندن روزهای پايانی شهريور هر شب با نقشه ای جديد برای از فردا به خواب می رم و هر روز در حالی که فکر می کنم از کجا شروع کنم از خواب بيدار می شم و دوباره شب هنوز سر جای اولم ! البته در مورد من تازگی نداره . خودم می دونم !
پائيز داره می رسه . خونه ام رو گند برداشته ! نمی دونم با اين وضع خونه داری من چطوری قندی قندی 21 ماهه شد . البته فراموش نشه که خود ايشون با شيطنت و خرابکاری های منحصر به فردشون نقش مهمی در خونه تکانی لازم شدن اين خونه داشته اند ! بايد خونه تکونی کنم . بعد بشينم افکارم رو متمرکز کنم ببينم چه کار بايد بکنم ! اينهم تازگی نداره خودم می دونم, ولی شايد در آستانه ورود به 33 سالگی نگرانی آدم برای سر و سامون دادن به چيزهايی که هيچوقت سر نگرفته اند, خودشو بيشتر از قبل به رخ می کشه . افکار پراکنده من مثل يه بافتنی ناتموم می مونه . هر پائيز فکر می کنم بايد بجنبم, يوهو به خودم می يام می بينم فصل سرد گذشت بعد همه چيز رها می شه تا پائيز بعد !
|
|