|
Sunday, May 07, 2006
اول از همه اينکه به لطف خانومی که به اسم پترا برای پست پايينی کامنت گذاشته دارم آهنگهای Mariza رو دونه به دونه می شنوم . يعنی داره برام دونه دونه می فرسته . باز بگين وبلاگ پديده به درد نخوريه !!! آخه اگه من وبلاگ نداشتم چطور اين آرزوی محالم عملی می شد ؟
ديگه اينکه يه پيغام خصوصی : دوست عزيز , رفيق صميمی ! بچه محل قديمی که چند ماه پيش گفتی برای ماه می برنامه ريزی کردی که بيای و بابات هم گفته که اردی بهشت اينجايی ! از روز کارگر يعنی اول ماه می منتظرم که اين دفعه ديگه واقعا سورپرايزم کنی ! به هيچ دوست مشترکی زنگ نزدم . نه مگی نه مرجان نه پوريا خلاصه هيچکس ! اين دفعه محاله زنگ بزنم خونه مامانت . نمی خوام کسی بهم بگه که کی می يای يا اينکه اومدی الان گوشی رو می ده بهت . می خوام يه دفعه ببينمت , همونطور که قرار بوده دو دفعه گذشته ببينمت و هر دفعه يه طوری نشد . نفس که کشيدم می فهميدم که اومدی و دلم طاقت نمی آورد و سراغ می گرفتم ... بزرگ شدم ... مادر شدم شايد و به خاطر همينه که طاقتم زياد شده ... دل آدميزاد شايد قدر دلتنگی هاش بزرگ می شه ... دلم برات تنگيده ! خيلی زياد
|
|