|
Monday, July 31, 2006
اخبار اونقدر زيبا و رعناست !!!! که نيازی به تکرارش نيست . تهوع برانگيز ه همه چيز! تمام سعيم رو کردم تا وقتی به تصوير بچه ای که توی قانا از زير آوار می کشيدنش بيرون نگاه می کردم گريه ام نگيره چون باربد داشت نگاهم مي کرد وباهام حرف می زد همونی رو می گم که دهنش پر از خاک بود ! میدونستم اصلاتقصير من نيست ولی از خودم بدم می اومد که من نگرانم بچه ام رو ناراحت و مشوش نکرده باشم , بعد تصوير زنی بود که درمونده رو به دوربین می گفت سه تا از بچه هاش کشته شدند . سر درد از همون جا شروع شد !
شب با دوستی که از خونه اش قهر کرده حرف می زدم گويا تقريبا دوهفته ای می شه که زده بيرون ! حق هم داره ! سعی مي کردم بهش اميدواری بدم و به چيزهايی خوشبينش کنم که خودم هم می دونستم حقيقت ندارند اگر هم اتفاق بيفتند مسکنی هستند موقتی ! حالم گرفت از معصوميتی که مي دونستم فدا می شه و خوشبينانه می خواستم فکر کنم اين اتفاق نمی افته ... و همش مثل " گلامب " همون ساکن محترم " لی لی پوت " که هيچوقت نفهميدم چطور با اون سه تا آدم کوچولوی ديگه قاطی رفقای گالیور شده بود, نگم "من می دونستم!" ... تقريبا سردرد از پا انداختم . نفهميدم باربد رو آقای همخونه کی پوشک کرد. کی خوابيد ... صدا ها رومی شنيدم ها ولی نمی تونستم تکون بخورم . شب خواب ديدم باربد پاشو گذاشته روی ذغال گل انداخته توی منقل ... نمی دونم کدوم جهنم دره ای بود که اين اتفاق افتاده بود ... ديدم دارم ذعال ها چسبيده به کف پاشو می کنم و فکر می کنم عيبی نداره خوابم حالا! بيدار شم از اين کف پای آش و لاش خبری نيست ... چشم هامو که باز کردم ... آخيش !... فکر کردم ای کاش همه اتفاقهای بد دنيا توی خواب می افتاد و چشمها تو که باز می کردی سايه ها پر ميزدند و آفتاب می درخشيد !!! مثل قصه های فهميه رحيمی !
صبح خبر اول وبلاگستان فوت اکبر محمدی در زندان بود ! صبح بخير ... کاشکی چشمامو باز نمی کردم !
|
|