Thursday, November 02, 2006
چه صبح گندی! بعد از نمی دونم چند وقت اول صبح بیدار شدم که برسم به دو تا دوست که قرار بود شاهد طلاقشون باشم و فکر میکردم که لامصب آخه من عروسیتم نیومدم. حتی دو ساعت شاهد زندگیتون نبودم که حالا دارم مینویسم "پس از جلسات متعدد موفق به صلح نشدم." اونجا فهمیدم چقدر دوستت دارم رفیق. باور کن برای هیچ طلاقی حتی برای خودم هم دیگه پا تو اون خراب شده نمی ذارم.
چه شب خوبی! یهو بشه پیداش کنی. یهو باهاش قرار بذاری ببینیش . یهو برید سر اصل مطلب و به درد دل هم گوش کنید. یهو ببینی بعد از سالها دوباره دوست پیدا کردی. دوستی از جنس خودت نه مزخرفات هر روز زندگی. دلتون خیلی بسوزه . من ازامروز یه دوست گل دارم از جنس احساس و محبت و وجدان. از اون آدما که به خودشون سخت میگیرن تا آدم بودن یادشون نره. دوستت دارم دوستم. بعد از چنده ماه شد چند خط بنویسم . مال تو:
گفتی: "چه به روزگار من آوردی؟"
گفتم: " تو نگفتی پی شر میگردی؟"
گفتی: " تب تند آتشینم امشب"
گفتم: " پس از این همه حرارت سردی؟"
گفتی که: " تمام جاده را خواهم رفت"
گفتم: "به خدا نرفته برمی گردی"
گفتی و شنیدی و ندیدی گل من
آن ثانیه را که گریه هم می کردی
چه روز عجیبی! چه روزی!