Sunday, November 19, 2006
ببخشید که کم آورده بودم. این پست باشد جواب رفیق رو راستی که خواسته بود خفه شوم:.من جواب خودم را داده ام. اما بگذار از طرف آدمهایی که با من دعوا کردند که خفه نشوم هم چند کلمه بگویم:
نمیشه غصه ما رو، یه لحظه تنها بذاره؟
می شه این قافله ما رو توی خواب جا بذاره؟
دوس دارم یه دست از آسمون بیاد ما دو تا رو
ببره از این جا و اون ور ابرا بذاره
دلامون قرار گذاشتن همیشه با هم باشن
رو قرارش نکنه یه هو دلت پا بذاره؟
دلم از اون دلای قدیمیه، از اون دلاس
که می خواد عاشق که شد، پا روی دنیا بذاره
یه پا مجنونه دلم، به شوق لیلی که میخواد
بار و بندیلو ببنده،سر به صحرا بذاره
تو دلت بوسه می خواد، من میدونم، اما لبت
سر هر جمله دلش میخواد یه اما بذاره
بی تو دنیا نمی ارزه تو با من باش و بذار
همه دنیا منو، همیشه تنها بذاره
من می خوام تا آخر دنیا تماشات بکنم
اگه زندگی برام، چشم تماشا بذاره
رفیق! یک روز چهارشنبه در اردیبهشت سال 83 که حسین منزوی در تنهایی و بیماری مرد، احتمالاً این آهنگ را گوش نمی کردی؟
اگر مرگ حسین منزوی هم حق است، پس لطفاً صدای ضبط ماشینت را موقع پخش این ترانه خفه کن یا بجای توهین به زندگی هنرمند زمین من، لطف کن دهنت را ببند ! انتخابش با خودت. گفته بودی با این جوش زدن ها معروف نمی شوم. میدانم . اما خدا را چه دیدی؟ شاید تو و امثالت آدم شدید!
فردا با غزل بیات تماس میگیرم.