|
Wednesday, November 22, 2006
برای اولين بار شايد احساس می کنم اصلا حوصله فصل سردی که تو راهه رو ندارم . صبحها مثل سگی که بزور برده باشندش به شکار از خانه می زنم بيرون به هوای پياده روی . گاهی سرخوش بر میگردم با یک سنگک کنجدی گرم و یک دسته سبزی خوردن که به فروشنده سفارش کرده ام تره ونعناع نداشته باشه , ريحانش بيشتر باشه و هر روز یادم می ره ازش بپرسم اين موقع سال چطوری هنوز ريجان و تلخون و مرزه تازه با ساقه های به اين نازکی پيدا می شه ... يه روزهایی همه چيز طور ديگه ای می شه ... گاهی فکر می کنم شايد ليست آهنگهای همراهم اوضاع را بدتر می کنه يا هجوم فکرهای عجيب و غريب ... گاهی مصمم , تند تند قدم بر می دارم با خودم فکر می کنم امروز همان روزی است که مدتهاست منتظرش هستم , اولين روز از بقيه زندگی من !! از خودم همينجوری خوشم می یاد حتی مطمئنم موهام اگه اين دفه بلند بشه شايد به بدی دفه های قبل از کار در نياد ... گاهی هم مثل اين روزها به خودم می يام می بينم که سردم شده می فهمم قدم هام کند شده ... خودم رو بيشتر شبيه يک خر آسياب سنگی می بينم با گوشهایی به همان درازی و چشمانی بسته که دارم دور خودم می چرخم ...
*****************************************
اين پست رو ديروز درفت کردم, راستش فکر می کردم پينگ اگر برای دوستان نگران به معنی خبری جديد باشه , پابليش پستهای بی ارتباط با اونچه که در پی اش به اينجا سر می زنند کار درستی نيست .اما آقای همخونه اصرار دارند روال هميشگی اينجا ادامه پيدا کنه و درکنارش خبر رسانی . به اميد خبر خوش !
|
|