Saturday, November 25, 2006
خبری ندارم.چرا؟ چند روز پیش تلویزیون را روشن کردم که مجری گفت انا لله و انا الیه راجعون. تا مغزم جواب بدهد که حضرات برای اهالی موسیقی فاتحه نمی خوانند و بشنوم یک روحانی مرحوم شده, به اندازه دو روز مغزم به هم ریخت. آلوچه خانوم چند ساعت بعد همین قصه را که تعریف کرد گفتم: تو چرا ترسیدی. یعنی که خودم عین خیالم نیست.
جرات نمی کنم زنگ بزنم و خبر بگیرم. میدانم هر بار این صفحه به روز میشود چند نفر دلشان میریزد تا ببینند چه خبر است. به خدا نمی دانید هر بار که زنگ میزنم و کسی جواب نمی دهد تا لحظه ای که زنگ بزنند و بگویند ببخشید دستمان بند بود چه میکشم. دوست دارم از باربد بنویسم. از زندگی . از فرق اطمینان و اعتماد در عشق جوری بگویم که یک روز تمام هربار یادتان بیاید بخندید. دوست دارم آخرین کاست خانم سوزان روشن را نقد ادبی کنم. اما فقط هر شب خواب میبینم فرهاد مهراد را که یک روز نهم شهریور از نارسایی کبدی بالاخره رها شد و رفت تا دست از سر خودش و صدایش بردارند. دست از سرم برنمی دارد آن پیانوی اجرای آخرش که همه گروهش بود. نفس که میکشید و مکث میکرد و می گفت : بوی عیدی بوی توت.... می گفت : یه مرد بود یه مرد.... می گفت : آخ اگه بارون بزنه.... رفیق نازنینم امیدک از خویشاوندی گفت امشب که در نمازی شیراز پیوند کبد شده و سلامت است .ولی من میترسم. از زنگهای موبایل صبحها که گاهی صدای بوقش را صدایی پر نمی کند متنفرم. از بیمارستان ایرانمهر متنفرم . از خیابان شریعتی و دو راهی قلهک متنفرم . از سینما فرهنگ که تنها پناهگاه آن حوالی است برای دو ساعت لم دادن و فیلم مزخرف دیدن و فراموش کردن این که تندیس موسیقی فیلم نفسش می رود و نمی آید متنفرم . از خودم متنفرم. بوی زندگی از کجا بیاورم وقتی خودم نمی شنوم. دلم برای خندیدن از ته دل تنگ شده . برای نفس راحت کشیدن بدون فراموش کردن. کو پس این اتفاق . کو پس این معجزه؟ میترسم. قلبم تیر میکشد و میسوزد...
قول داده بودم جواب خرده شیشه ها را ندهم . اما معافم کنید این یک بار را که تنها بهانه خندیدن است الان. رفیق یک خواننده: تذکرهایت و نهیب زدنت به جا بود. باور کن همه اش را قبول دارم و ممنون . بعنوان تشکر هم اگر قابل بدانی میخواهم کمکی بکنم: کاش نامت را پای حرفت گم نمی کردی چون در قرن 21 مرموز بودن فقط با تغییر نام نیست عزیزم. لااقل کمی اطلاعاتت را درباره IP افزایش بده. این جوری بیشتر شبیه کسی شده ای که عینک دودی زده ولی شلوار پایش نیست. این بار تماس گرفتی یادم بیانداز برنامه hide IP Platinum را برایت بفرستم. بالاخره این آدم بی ادب قبل از تلاش برای معروف شدن 20 سال سر و کارش با این کامپیوتر بی صاحب بوده. به همه سلام برسان.
صبح زنگ میزنم.