Wednesday, December 13, 2006
دوره های طوفان درون ظاهراً تمامی ندارد. جوانتر که هستی یک روز به خود میایی و میبینی چند سال است منقلبی و بی قرار. چند سال است دلت می سوزد و با خودت میجنگی و مغزت داغ می کند. هر چه پیشتر میروی مدت طوفان کوتاه تر میشود و فاصله هایش بیشتر. به زندگی و کار و سن و سال که میافتی خیالت میرسد که تمام شد. بزرگ شدی و دلت دیگر نمی لرزد. قلبت تیر نمی کشد. چشمت خیس نمی شود. تا یک روز که دوباره دست و دلت هوایی قلم و کاغذ و قافیه میشوند و تا به خودت بیایی گرفتار شده ای دوباره. آنقدر جوان نیستی که همه این طغیان را بیرون بریزی و نشان مردم بدهی. اما آنقدر هم جوان نیستی که دیگر نای مهار این روح خیره سر را داشته باشی. خراب میشوی و خراب میکنی و آن قدر جوان نیستی که خجالت نکشی.
از همه کسانی که در دو ماه اخیر باید جوابشان را میدادم و ندادم یا باید جوابشان را نمی دادم و دادم شرمنده ام. از همه کسانی که جواب تلفنشان را با ایمیل، ایمیلشان را با کامنت، کامنتشان را با اسکرپت، اسکرپتشان را با پست وبلاگ و پست وبلاگشان را با تلفن داده ام معذرت میخواهم. خط رو خط شده بودم بخدا. بلایی که بر سر این رفیق کمترینتان در این مدت آمد بر هرکجای هرکدامتان نازل میشد, باور کنید الان احتیاج به همان جای مصنوعی داشتید!
با این حال خراب بعید نیست در انتخابات شورا هم شرکت کنم. البته که فقط شورا. بین آنها که ادعاهایشان کمی شبیه آرزوهایم بود و رفتارشان مثل ترسوها و آنها که رفتارشان کابوس نفس کشیدن است برایم, اولی کمی بهتر است. شیشه عمر تندروهای عزیز دست اصلاح طلبان بود که نشکستندش. حالا شیشه عمر اصلاح طلبان دست ماست. اصلا دوست ندارم در انتخابات شرکت کنم. ولی دوست هم ندارم هر شیشه ای را که زورم میرسد بشکنم فقط برای این که دلم خنک شود. مردی نبود فتاده را پای زدن. صبح روز انتخابات تصمیم میگیرم . مثل یک ایرانی راستین!