|
Sunday, March 26, 2006
عيدتون مبارک , خيلی دير اومدم خودم می دونم, درگير عيد بازی و از اين حرفها شدم . به هر حال امیدوارم واسه همه تون سالی پر از اميد و موفقيت باشه .
پسرک ما رو قبل از تحویل سال می بینید ؟ چند تا عکس پای هفت سين ازش گرفتم می خواستم عکس عیدانه امسال وبلاگم عکس باربد پای هفت سين خونه مون باشه که اينقدر اين پسره وول می زد هر کدومشون یه ايرادی داشت . از بين عکس هايی که ازش گرفتم این یکی رو خيلی دوست دارم . يه نگاهی به عکس قبل از تحویل سال دو سال پيش بندازيد . چقدر بزرگ شده !!!
Monday, March 20, 2006
اوضاع روبراهه ... دارم نهایت سعیم رو می کنم که فردا از بعد از نهار دیگه کاری نداشته باشم . همین الان ( به ساعت پائین این پست نگاه کنید ) با یه تپه رنگ روی سرم نشستم پشت کامپيوتر . قبلش داشتم کف آشپزخونه رو می شستم ... هر وقت کارهام به اينجا می رسه و خيالم راحت می شه که همه چیز مرتبه و خريدها انجام شده حالم بد می شه فکر می کنم 7-8 سال پیش بود دقیقا با همین احساس رضایت غروب روزی که فرداش یاشاید آخر شبش سال تحویل می شد از میدون انقلاب رد می شدم آقایی رو دیدم فکر می کنم چهل و چند ساله چند تایی روزنامه اطلاعات برای فروش دستش بود با نگاهی وحشت زده و نگران به مردم نگاه می کرد بدون اينکه کلمه ای به زبون بياره ... نگاهی که با دیدنش تا ته قصه رو می خوندی ... اون نگاه و چشم های وق زده هميشه آخرين ساعات سال با منه , و وقتی همه چیز مرتب می شه و نفس راحت می کشم شرمی غريب تمام وجودم رو پر می کنه
از ته دلم آرزو می کنم هيچ کس اين شب عيدی شرمنده خونواده نباشه و نگاه نگران و سرگردانش ياد کسی نمونه
***
عید پديده غريبی هستش ... حتی وقتی می گی اصلا هيچی شبيه عيد نیست می بیينی چيزهایی وجود دارند ... يه تک لحظه هايی حتی ! ... عيد برای من براق ولی غمگينه ... هيچ وقت نفهميدم اين غم از کجا می ياد شايد مال ماهيت لحظه تحويل ساله ... شايد گذر زمانه که خودشو به رخ می کشه ... افسوس گذشته هایی که دور و دور تر می شن ... آدم هايی که بودند ولی نيستند ... نمی دونم ...
***
سال جديد نقطه شروعه, هزار ساله که با خودم قرار می ذارم از اول سال فلان کار رو انجام می دم يا برای سال جديد فلان برنامه رو دارم , برنامه هايی که هيچوقت عملی نمی شن , بلاخره به اين نتيجه رسيدم که باخودم قرار نذارم از کی چه کار کنم ... اين دفعه می خوام قرار بذارم تا کی به چه وضعيتی رسيده باشم ... انگار که خودتو بذاری توی شرمنده گی سالی که هنوز نرسيده ... يه جورايی جواب می ده باور کنيد ... اميدوارم همگی موفق بشيم تا قبل از پايان سالی که هنوز نرسيده نقشه هاتونو عملی کنید
***
و اما باربد قندی قندی... خيلی وقته که ازش ننوشتم ... قابليتهای جالبی از خودش بروز می ده, راستش نمی نويسمشون چون نمی خوام فکر کنيد مثل همه مادر ها توهم نابغه بودن بچه ام خفه ام کرده ... چيزی که نظر منو جلب می کنه چيزهايی هستند که براش جالبه ... برای باربد لوگو ها و آرم های تبليغتی خيلی جالبه , مثلا از روی تبليغات تلوزيونی تقريبا بیشتر بانک ها رو می شناسه و توی خيابون نشونمون می ده و می گه اين کدوم بانکه ... طوری که راننده آژانسی که چند شب پيش من و باربد رو به جایی می رسوند فکر می کرد باربد سواد داره و روی بانک ها رو می خونه . يه وقتهايی متوجه شباهتهايی می شه که برای من جالبه مثلا حرف H رو با یه فونت تو پر ديده بود بهم نشونش داد و گفت ببین بانک صادراته ! يا اينکه مثلا متوجه شده آرمی که روی پژو 206 هست روی ماشين های دیگه ای هم هست امروز روی يه پژوی جی ال ایکس نشونم داده و می گه ببين اين همونه که دویست و شيش ... خلاصه که با اين شبيه سازی هاش کلی تفريح می کنيم . کماکان قرتی و عاشق آهنگ و آوازه ... مثلا می تونه حدس بزنه آخر هر خط ترانه به چه قافيه ای ختم می شه و همينطور ريتم احتمالی قسمت بعد و اينطوری خيلی از آهنگهارو بعد از یکی دو بار شنيدن برای خودش زمزمه می کنه . جالبترين چیزی که ديدم اين بود که از حموم در اومدم ديدم گيتار اسباب بازی اش رو برداشته داره با اندی آهنگ مرد تنها ( رضا موتوری ) رو می خونه اونهم با ژستی خیلی جدی و اخمهایی تو هم ! خلاصه اين از پسرک ما . امسال سومين عيد باربده ولی فکر می کنم اولين عيدی هست که يه کمی حاليش می شه چی به چيه ...
ديگه همين ! من دوباره بر می گردم برای تبریک سال نو
Sunday, March 19, 2006
هر چند دیر رسیدم ولی دلیل نمی شه خوشحالی نکنم . اکبر گنجی آزاد شد .
دیروز که می خوندم به خاطر غیبتهاش آزادی اش به 10 فروردین موکول شده حالم خیلی بد شد . من تا حالا زندانی نبودم, ولی می دونم روزهای آخر به خانواده یه زندانی چی می گذره . عکسهای آرش عاشوری نيا خیلی قشنگ بودند, ولی وقتی خواستم یکی رو برای گذاشتن روی وبلاگ انتخاب کنم هر کاری کردم نتونستم از عکسشون کنار خانومشون صرفنظر کنم که واقعا باید بهشون خسته نباشید گفت .
Friday, March 10, 2006
روز زن با دو روز تاخير ...
از همه برنامه های روز زن می خواستم اگه بشه خودمو به اون فرهنگسرایی که فیلم ماده 61 مهوش شيخ الاسلامی رو نشون می ده برم و فيلم رو ببینم که نشد ... اخبار اون روز رو روی اینترنت دنبال کردم لینکهاش همه اینجاست حتما همتون دیدين ... نمی دونم چرا اینقدر احساس دوگانه و ضد و نقيضی نسبت به این ماجرا دارم . فکر می کنم راهش این نيست ولی این باعث نمی شه از به خشونت کشيده شدن تجمع عصبی نشم و حالم نگيره ... نمی دونم ... قبلا نظرم رو در این مورد توضيح دادم اينو پارسال نوشتم که :
وبلاگ ها رو که نگاه می کنم می بينم بيشتريشون در باره اين روز نوشتن ... بعضی هاشون به زبون ساده منظورشون رو فهموندن ... بعضی هاشون تا جايی که می تونستند به جمعيت غير مونث دنيا تاختند . نمی دونم چطوری بگم . به نظرم نگاهی درستی در اين باره وجود نداره . در حالی که کاملا قبول دارم که حقوق انسانی زن ها به هزار و يک دليل محترم شمرده نمی شه , با عرف حاکم هم خيلی مشکل دارم ... ولی با اين ريختی جيغ کشيدن هم مخالفم . چون در حد جيغ باقی می مونه ... سواد من اصلا در حدی نيست که درباره اين مسئله با معيارهای جهانی اظهار نظر کنم ولی چيزی که من دور و برم خودم بين همين زن های هم سن و سال خودم يه کم کوچيک تر يه کم بزرگتر می بينم اينه که کسانی که خيلی می نالند دقيقا اونهايی هستند که حقوق مدرن زنانه دنيای امروز رو برای خودشون می خوان در حالی که همه اون وظايف سنتی ای رو که برای مرد ها تعريف شده براشون قائل می شن ... خب اين دو تا با هم نمی خونه ... شايد بخاطر همينه که هيچوقت لحن زنانی که به عنوان نماينده ما ها ميکروفون دستشون گرفتند رو دوست نداشتم ... من به شدت با این نوع نگاه مشکل دارم ولی برخوردی که با این نوع نگاه می شه
آزار دهنده تره ...
با اين جدا کردن مشکل دارم . روز زن ... حقوق زن ... ( اينو هم بگم که با حقوق قانونی تعريف شده قانونی ام به عنوان يک زن شدت مشکل دارم, اينکه قانون به من به چشم يه جنس درجه دو يه شهروند درجه دو نگاه می کنه اذيت می شم ) ولی فکر میکنم اگه قراره تکليفمون رو با چيزی حل کنيم بايد به عنوان يه آدم فارغ از جنسيت تکليفمون رو با حقوق شهروندی مون حل کنیم ... و اينکه اول از همه ياد بگيريم آدميزاد در قبال حقوقی که طلب می کنه مسئوليت هم داره و از خودمون سوال کنيم ما ها واقعا چقدر آدمهاي مسئولی هستيم ؟
آيا قبول می کنيم در بوجود آمدن عرفی که آزارمون می ده هممون مسئوليم ؟ نقش خودمون رو به عنوان یک زن در قبال زنان ديگری که اينهمه برای حقوقشون رگ گردنی می شيم, چقدر مسئولانه بازی می کنيم ؟
وگرنه مشکل زنهای سرزمین من رو تجمع حل نمی کنه ... فرهنگی بايد تغيير کنه که خود زنها دارن می سازنش و با سماحتی غريب بهش ادامه می دن ... پسرهايی که برای فرمانروايی و دخترانی که برای فرمانبری تربيت می کنن ... دخترهايی که از اول به چشم امانتی بهش نگاه کردند که بايد حفظ بشه و تحويل ديگری داده بشه ... و اين دور باطل همچنان ادامه داره
بی خيال ... ادامه نديم می ترسم دعوامون شه باهام قهر کنيد فقط بذارين اينو هم بگم جالبترين چيزی که توی اخباردیدم تجمع عده ای از خانومهای آمريکايی توی نيويورک بود که می گفتند ما زنها جنگ نمی خواهيم
وجالبترين نوشته ای که خوندم اين بود ! فکر می کنم همه مون میدونيم منظورش چيه و کيه ! من خود اون آدم رو نمی شناسم که چطور موجوديه , ولی هممون آدم های اين مدلی زياد ديديم ... مردانی که ممکنه به اين مناسبت برای همه زنان همکارشون کتابی چیزی هديه گرفته باشند اما صبح جواب سلام خانوم خونه شون رو نداده باشند .
***
راستی ممنون از کامنتهاتون بابا شوخی کردم من خودم اصلا اهل کامنت بازی نيستم ... خواستم قدری خودم رو لوس کنم ... مهشيد زنانه ها برام طی کامنتی روز زن رو تبريک گفته اگه دستتون به وبلاگش می رسه از قول من بهش سلام برسونين و بگين که خيلی وقته بهش سر نزدم چون وبلاگش رو همه سرويس هايی که من استفاده می کنم فيلتر کردند
Tuesday, March 07, 2006
غيبتم باز طولانی شد . البته از سراغ گرفتنهاتون اينطور که معلومه به هيچ عنوان موجبات نگرانی کسی رو فراهم نکرده ... هيچکی منو دوست نداره !!!! - شوخی کردم - به هر حال به حرمت کليلک هايی که آمارگير نشون می ده وظيفه خودم می دونم تا براتون توضيح بدم کدوم گورستانی تشريف داشتم ... راستش هيچ جا ! همين حوالی, گفتنش جلوی روی شما هايی که وبلاگاتون رو می خونم و می بینم که به زبان اجنبی در ممالک غريبه مشغول تحصيل علم می باشيد, قدری خجالت آوره اما خب راستش رو بخواهيد درگير امتحان آخر ترم کلاس زبان چسکی ام بودم - يه وقت فکر نکنيد چسک آبادی وجود داره که مردمش به زبون چسکی جرف می زنند ها - و بخاطر اينکه گور مرگم بشينم درس بخونم همه فعاليتهای حياتی رو به بعد از امتحان موکول کردم از جمله لاگيدن و همينطور خونه تکانی رو ... تا جایی که اين هفته آخر رو اصلا به فضای سايبر تشريف نياوردم . شب امتحان يعنی همين پريشب هم که همه چيز قاطی شد . اولا مهمتر از همه 14 اسفند عزيزمون بود يک دفعه ويرمان گرفت شام بريم بيرون البته با همراهی جناب قندی قندی . يادم رفت که بگم از يکی دو روز قبلش سرما هم خوردم . بعدش هم مراسم اسکار بود که در حالی که هيچکدوم از فيلم های کانديدای جوايز اصلی رو نديده بودم نمی تونستم از ديدن مراسم صرف نظر کنم ... عجب مراسم لوسی هم بود . سال به سال دريغ از پارسال ... مثل جشنواره خودمون ! طرفهای صبح يادم اومد که شب اسکار سال قبل با خودم قرار گذاشته بودم که امسال از سر شب کله پاچه بار بذارم که نشد . ایشالله سال بعد يادم باشه دستور پخت سريعش رو هم براتون اينجا بذارم .
حالا اينکه چقدر خوندم و امتحانم رو چطور دادم بماند !
و اما اوضاع چطوره ؟ خانه تکانی ضربتی تنها راهی بود که به ذهنم رسيد و اين که من حد اکثر سه روز همه کارهای مربوط به خودم رو تموم کنم تا فقط بمونه کارهای آقای همخونه . ولی از صبح هرچی سر و ته اين خونه رو نگاه می کنم می بینم اصلا عملی نيست همين الان انگار خونه مون شديدن تکان خورده و هيچی سر جاش نيست . باربد رو هم داريم سعی می کنيم از پوشک بگيريم ... همکاری اش بدک نيست ولی خب گاه گاهی گلهای قالی رو آبياری می کنه .... البته هنوز خونه مون بوی بين ستون های زير پل سيد خندان رو نگرفته ولی به هر حال قدری احساس می کنم وسط توالت سفره پهن می کنيم که قبول کنيد اصلا احساس خوش آيندی نيست ...
طرفهای ظهر قدری به خودم دلداری دادم چند تا کاغذ گذاشتم جلوم و وسط توپ و ليوان و هندونه هايی که برای باربد می کشيدم کارهامو ليست کردم ... باز هرچی به اين خونه نگاه می کنم می بينم اين ليست رو از هيچ جاش نمی شه شروع کرد ... آقای همخونه پيشنهاد کردن همه چی رو از فردا شروع کنيم و از اونجايی که در چند روز گذشته سرم شلوغ بوده , امروز رو فقط به مهروزی به باربد قندی قندی اختصاص بدم . شديدا استقبال کردم خيال دارم درفواصل اين مهر ورزی قدر اين خونه رو قابل سکونت کنم تا بشه فردا صبح از يه جايی شروع کرد. همين الان که اين سطور رو می تايپم مامانم اومده و باربد رو برده پارک . ديگه همين !
* راستی الان چک کردم دیدم چند تايی ای میل داشتم. مرسی به آلوچه خانومی کمک کردید دچار عقده خود کم بلاگر مهم بينی نشه تا قبل از صبح فردا جواب می دم .
|
|