آلوچه خانوم

 






Monday, March 31, 2003

خیلی بده آدم هشت بار قهوه دم کنه هر هشت بار سر بره ؟!؟!؟؟!؟!؟!؟؟ خب بار نهم گند نزدم !

 AnnA | 3:07 AM 








Saturday, March 29, 2003

عيد ديدنی , آقا جان بر دو نوع است : نوع اول چکشی است که احتمالا همه بلديد : ميرويد و در عرض 10 دقيقه عيد را تبريک گفته , حال صاحبخانه را پرسيده و تا سر حد مرگ آجيل و شيرينی و ميوه مصرف ميکنيد و عيدی را ميگيريد و بلافاصله به سراغ هدف بعدی ميرويد . اما نوع دوم يا فرسايشی را خود من هم چند سال است که در خانواده آلوچه خانوم اينها ياد گرفته ام . در عيد ديدنی فرسايشی , شما نزديکان درجه اول خانواده که شامل 5 کانون گرم خانوادگی هستيد روز اول دستجمعی به منزل بزرگترين عضو خانواده ميرويد و ضمن صرف ناهار در کنار هم , به شام هم دعوت ميشويد که همه سريعا ميپذيريد و خلاصه روز اول را با هم سر ميکنيد . موقع خداحافظی توسط خانواده دوم برای ناهار متصل به شام فردا دعوت ميشويد و بلافاصله همه ميپذيريد و ... اين داستان تا روز Nام عيد ( N = تعداد کانون های گرم خانواده ) ادامه ميابد و در انتها از ديدن اين همه قيافه تکراری و اين همه تنوع و خوشگذرانی احساس مسرت و شادی فراوان ميکنيد . عيد شما مبارک . راستی شما نظر بدين که با عيد ديدنی چکشی حال ميکنيد يا فرسايشی ؟

 فرجام | 5:45 PM 






گمان ميکنم بهترباشد که توضيحات جدی را بعد از مطالب شوخی اضافه کرد اما اين جابجايی را به من ببخشيد که واقعا غصه ام بر خنده ام مقدم است . خودمانيم جنگ چقدر نفرت انگيز است و چقدر از صدام متنفرم و چقدر از امام جماعت نماز يکشنبه واشينگتن حضرت آيت الله جرج دبليو سی بوش و جان برکفان نيروی انتظامی آمريکا خوشم نمی آيد و چقدر اخبار دروغ و ضد و نقيض از سی ان ان و الجزيره و شبکه خبر در عصر ارتباطات صحنه کمدی و احمقانه ايست .
امروز رسانه های خبری دنيا با حيرت خبر دير هنگام ترين تظاهرات دنيا بر ضد جنگ در ايران را که با شعارهای مرگ بر آمريکا و انگليس و صدام و فرانسه و ... برگزار شد مخابره کردند و همه مات و مبهوت مانده بودند که يعنی چی ؟! لذا برای توضيح مواضع اصوليمان به دنيا و اين رسانه های احتمالا صهيونيستی در مورد جنگ اخيرعرض ميکنيم که ما با آقايان مسئولان موافق ميباشيم که در اين جنگ اولا مرگ بر آمريکا بدلايل زير :
اول اينکه وقتی ما 8 سال تمام زور زديم و به هيچ چيز غير از مرگ برادرصدام يزيد راضی نشديم و نشد که ايشان را رفتنی کنيم, چه معنی دارد يکی بيايد فرت و فرت نفوذ کند داخل ايشان ؟ اين يعنی توهين به شخصيت و توانايی های ما , اين اولا.
دوم اگر شما با همسايه ات يک جر و بحث مختصری کردی که نبايد به دل بگيری و به بقيه هم مربوطی ندارد. حالا ما اگر دوازده سال هر روز سر صف مدرسه , همه جای خومان را پاره نموده ايم که مرگ بر منافقين وصدام , اونش به خودمان مربوط است . ما هميشه اول مرگ بر آمريکاييم بعد مرگ بر بقيه حتی صدام آقا .
سوما که چه معنی دارد شيطان بزرگ بی پدر و مادر از آن سر دنيا بيايد اين سر دخالت به کار ما بکند ؟ اصلا وقتی يکی اسلام ندارد که صادر کند , غلط ميکند به جاهای ديگر دنيا کار داشته باشد.
از طرف ديگر ما در اين جنگ عرض ميکنيم مرگ بر صدام , چشمش 8 تا , دنده اش هم نرم که نوکر آمريکاست و با او هم مخالفيم و احتمالا در گذشته ايشان يک مقداری ( حدود يک ميليون نفر ) تلفات انسانی و مختصری هم زيانهای مادی و معنوی به مملکت ما زده . پس ضمن حمايت از جهاد ضد استکباری ايشان برای رعايت قافيه مرگ بر صدام را هم ضميمه ميکنيم .
اصولا ما در سياست با "مرگ بر" بشدت موافقيم , خيلی کار راه بنداز است . خلاصه که ما دلمان فقط برای مردم مظلوم و مسلمان عراق ميسوزد که تحت سلطه و تهاجمند. اگر هم مرزهايمان را بر روی آوارگان عراقی بسته ايم برای اينست ميخواهيم پذيرايی شايان تری از ايشان بشود. اگر هم کسی بپرسد که شما که اينقدر آرزوی مرگ برای همه ميکنيد چطور با جنگ مخالفيد ؟ ميفرماييم منظور ما مرگ بر اثر قلنج و حناق و بواسير است , نه جنگ .
و همه ديدند که ما اولين تظاهرات مردمی ضد جنگ را در دنيا برگزار کرديم . در همه دنيا تظاهرات دولتی بود و دولت مردمی را که تظاهرات ميکردند ميزد . اما مال ما مردمی بود يعنی دولت مردمی را که تظاهرات نميکنند ميزند . مرگ بر جنگ .

 فرجام | 5:42 PM 








Friday, March 28, 2003

به اينجا ها سر بزنید ! وبلاگ يک سرباز امريکايی در عراق و وبلاگ یک عراقی ساکن بغداد که در واقع داره زير بمباران می نويسه .
* ممنون از لینکدونی حدر

 AnnA | 1:24 PM 








Thursday, March 27, 2003

همه دارن می رن ... یکی یکی ... دو تا دو تا ... دارن می رن ... رفتن دو تا دیگه از دوستامون هم قطعی شد و به زودی می رن ! ... مرز پرگهر داره خالی از فرزندانش می شه ! کی دوباره همه دور هم جمع می شن !؟

...
Yesterday, the moon was blue
And every crazy day brought something new to do
I used my magic age as if it were a wand
And never saw the worst and emptiness beyond

The game of love I played with arrogance and pride
And every flame I lit too quickly, quickly died
The friends I made all seemed somehow to drift away
And only I am left on stage to end the play
...


 AnnA | 1:04 AM 








Monday, March 24, 2003



بلاخره نيکول کیدمن اسکار گرفت . نتايج مراسم اسکار 2003 رو که بامداد امروز به وقت ما برگزار شده می تونيد اينجا - متن انگلیسی و اينجا - متن فارسی ببینيد .

 AnnA | 8:13 PM 








Saturday, March 22, 2003

دل تو دلم نبود که خدا اين چند روز آخر رو بخير کنه ! خدا هم که انگار اين روزها invisible مي ياد و می ره . به offline ها هم جواب نمی ده ! روز آخر سال جنگ شروع شد ! جنگ نفرت انگيز . آدم احساس بی پناهی می کنه ! چی به سر آدمها اومده ؟ چی فکر می کنن ! جنگ برای صلح جهانی ؟ ... ولش کن ! ما هم زديم به صحرای محشر ! وسط اخبار لحظه به لحظه جنگ و تمام حالات عرفانی و ملکوتی که شبکه های فارسی زبان داخلی و خارجی سعی در ايجادش داشتند قبل از تحويل سال 45 دقيقه بی وقفه با آقای همخونه ترقص نمونديم ! البته کسانی که منو می شناسن می دونن در اين زمينه wooden horse می باشم . و اين تکانهای مختصر و ناموزون رو اگه بشه بهش گفت رقص (!) نتيجه سالها تلاش آقای همخونه است ! بخدا اينقدر حالمون خوب شد که نگو . هفت سين که پهن می کردم غم دنيا توی دلم جمع شده بود اما با اين اقدامات پيشگيرانه تحويل سال مفرحی داشتيم !

 AnnA | 12:10 PM 








Thursday, March 20, 2003

سال نو مبارک

 AnnA | 2:13 PM 






وقتی بچه ای عيد يه دنيای ديگه است . عيد يعنی کفش ورنی قرمز, يعنی گل سر پاپیونی چهار خونه سرمه ای و سفيد ... يعنی پسته ... يعنی دو قطره اشک بزرگتر ها لحظه تحويل سال که نمی فهمی چرا ؟! ... يعنی چي؟! اما کم کم عيد های بعد وقتی کفش سفيد پشت ویترين به چشمت خوشگل تر می ياد ... يه گوشه ای از اين بغض تحويل سال توی گلوی تو هم جمع می شه .... بعد تر ها که سرمه ای رو بیشتر دوست داری ... به سختی جلوی ريختنش رو می گيری ... همزمان با کفشهای قهوه ای اين بغض می ترکه ... اين بغض هر بار از يه جايی می ياد ! يه بار از دوری ها می ياد ... يه بار از تنهايی ها می ياد ! ... از عظمت با هم بودن ها ! .... از جای خالی اونهايی که نیستند !... اون لحظه, هر وقتی از شبانه روز که باشه فرقی نمی کنه , درونی ترين حس ها تو می کشه بيرون ! به شدت خودت می شی باتمام آرزوها ! خوشی ! حسرت ها ...

* پی نوشت : این نوشته تکراریه و جاش یه کمی پائین تر بود . چون اصلا commnet نداشت گذاشتمش اینجا !

 AnnA | 12:59 PM 








Tuesday, March 18, 2003

دوست ندارم بگم سال خوب و سال بد . اما سال 1381 سال سختی برای ما بود .( اميدوارم شما با اين جمله مخالف باشيد) اولش با يک چشم شروع کردم که همين پايين گفتم چرا . درآمد هم که يبوست مزمن گرفته بود و هيچ ملينی درستش نکرد . مادر بزرگم , نی نی ای که تو راه داشتيم , فرهاد (که چه خوب ميخوند), مهتا کوچولوی 5 ساله , پدر خانومی که با الهه ناز ميرقصيد و خلاصه هر کی دستش رسيد امسال از مرحوم شدن کوتاهی نکرد . اگر دعوا نمک زندگی باشد من و آلوچه خانوم برای اولين و آخرين بار در زندگی تابستان امسال حسابی نمک گير شديم ( خدايا توبه ) . يکی از رفقا هم با عاشق شدن و سيگار کشيدن بساطی درست کرد برايمان ديدنی ! و .... خلاصه که سالی بود . اما عيد دوباره اومده. لحظه ای که نقطه مشترک بچگيهای همه مونه . ميتونيم کيلومترشمارمونو صفر کنيم . دوباره شروع کنيم يا بهتر ادامه بديم . تو نوروز اين فرصت رو داريم که نيمه قشنگ زندگی رو از يک لحظه تا سيزده روز مزمزه کنيم که اين بستگی به خودمون داره .امسال ولی اين صفحه هم بدنيا اومد . تولدش مبارک که اين همه آدم خوب رو به ما هديه کرد . عيد شما مبارک , دمب شما سه چارک .

 فرجام | 3:54 AM 






چهارشنبه سوری امسال دو روايت داشت , يکی شرعی و يکی غيرشرعی . فردا شب چهارشنبه سوری غيرشرعی است . من امسال برای اولين بار اقدام به خريد و تهيه وسائل محترقه و موشک و ترقه و سيگارت ننموده ام . خدای نکرده تصور نکنيد آقای همخونه اينقدر منور و متدين است که شرعيات را مقدم بر ترقه بازی بداند . هيهات که من از فيض مردم آزاری در چهارشنبه سوری بهمين سادگی محروم بمانم . دليل سنت شکنی و ترقه نخريدنم آنست که سال گذشته در چنين روزی چهارشنبه سوری سال 1380 در حين عمليات آتش سوزاندن ,يک فقره موشک چُسکی به چشمم اصابت نموده و بعلت پارگی قرنيه تا آستانه کوری رفتم و البته برگشتم . در نتيجه مصدوميت پيش از موعد , هر چه فشفشه و موشک و ترقه که از پارسال خريده بودم تمام و کمال ماند برای امسال که بايد از خجالتشان در بيايم . پس بزن بريم به سرعت برق و باد .... خوش بگذره و مواظب باشيد , خيلی درد داره لامصب .

 فرجام | 3:53 AM 






روزهای آخر سال عين مارتن نفس گیر می شه ! دارم يواش يواش به اين نتيجه می رسم که فرقی نمی کنه آدم کارهاشو کی شروع کنه ! نهایتا هر روز یه لیست بلند بالا کار انجام نشده داری که فکر می کنی اين ديگه آخریشه ... گندمهای سبزه رو تازه امروز ریختم تو پارچه, دعا کنيد سر هفت سين حد اقل یکی دو سانتی سبزه داشته باشيم ... آقای همخونه با سالها تجربه در امور عيد و عيدانگی اطمينان دادند که گندم زود سبز می شه ! نمی دونم چطور بعضی ها می تونن خودشون رو راضی کنن که سبزه آماده بخرند ! من تا حالا نتونستم اینکارو بکنم حتی اگه تا سر هفت سين سر سبزه مون بيرون نزده باشه ! ... ديشب يه دفه يادم اومد که وای هنوز ماهی نگرفتيم ! آقای همخونه گفتند که هنوز زوده و وقتی بهشون گفتم که مردم همه توی خيابون ماهی دستشونه با لحن معنی داری گفتند چون بچه هاشون مثل تو (منظورشون من بود) عجله دارند و من گفتم آخه ماهی خوشگل ها تموم می شن ! و ایشون يک جوری نگاهم کردند که يادم اومد اون ماهی سياه بدترکيبی که من دوست دارم با اون چشم های ور قلمبيده عمرا تموم نمی شن ! .... سر آخر فرمودند که تو ( يعنی من !) وقتی که بايد سبزه بندازی ماهی میخری و وقتی که بايد ماهی بخری سبزه می اندازی .

 AnnA | 1:59 AM 








Friday, March 14, 2003

نوشی توی خونه جدید نوشتن از جوجه هاش رو از سر گرفته .


***

عکسهای جمعه پیش رو که من نتونستم برم اینجا ببینید .

 AnnA | 10:12 AM 








Thursday, March 13, 2003

شهرک محل سکونت ما تا همين پيش پای شما بيابان خدا بوده و بر طبق نقشه ای خارق العاده بين هر دو بلوک ساختمان به اندازه يک زمين فوتبال فضای باير باقی گذاشته شده و فقر سبزينگی بسيار محسوس است . فلذا هر سال برای رفع اين معضل از ابتدای بهمن ماه حفر چاله و چوله در سطح انبوه وبا نيت کاشت نهال در شهرک آغاز ميشد و چون " الاعمال بالنيات " , قضيه به همين مرحله هم ختم ميشد . و اينچنين است که ما در اطراف خانه بجای درخت , چاله 1 ساله , 2 ساله و 3 ساله داريم ( چاله 4 ساله بدليل پر شدن بمرور زمان ديگر چاله محسوب نميشود) . اما امسال بالاخره اين دور باطل شکست و مسئولين محترم با يک نوآوری پوز ما را زدند . فکرش را بکنيد که صبح با صدای يک ماشين ديزلی از خواب بيدار بشويد و ببينيد که يک تراکتور مشغول شخم زدن دورتادور آپارتمان محل سکونت شما و همسايگان عزيز است ! خلاصه که در صورت کاشت سريع گندم يا هويج , خانه ما محل بسيار مناسبی جهت برقراری مراسم 13 بدر خواهد شد . توليد اين همه سوژه طنز معرکه نيست ؟ باز بريد سفارت کانادا فرم پر کنيد . کجا بريم اينقدر بخنديم بابا ؟ تازه چند روز پيش شنيدم يکی از دوستانم که مسئول بخش کامپيوتر يکی از اين مراکز در حال محاکمه است به اتهام " خروج دستگاههای رايانه موسسه با هدف از بين بردن اطلاعات " احضار شده . احتمالا قراره بپرسن اطلاعات هارد رو تو کدوم سطل آشغال خالی کرده .

 فرجام | 3:55 AM 






روز زن گذشت ! يه عالمه جمله و نيم خط توی ذهنم بود که می خواستم براتون بنويسم ! سر هم نمی شدند . می خواستم از زن هايی بگم که 13 ساله مادر شدند و 28 ساله مادر بزرگ ! سر آخر در حالی که حتی خودشون رو هم به ياد نميارن و توی خانه سالمندان می ميرند ! از 35 ساله هايی که جوانهاشون سينه کش قبرستون خوابيدند و جگرشون آتيش گرفته ! از اونهايی که خيلی زودتر از موعد مجبور شدند نقش های سختی رو به عهده بگيرند ! از اونهايی که هيچوقت زندگی جدی نگرفتشون اما مجبور شدند زندگی رو جدی بگيرند ! از تمام ظرفيت دوست داشتن شون ... از دوست داشته نشدن شون .... از مادرم .... از مادرت ... يه دفه لجم در اومد! ... چرا هميشه خودمون زن رو با مصبتهاش تصوير می کنيم ! ... چرا براش روضه می خونيم ؟ ... چرا از موهبت زن بودن نگفتيم ؟ از اينکه زن ها رو ح بزرگی دارند که می تونن 13 سالگی مادر بشن ... 28 سالگی مادربزرگ , و وقتی زير 30 سالگی بيوه می شن خودشون رو وقف بچه ها شون کنن ! و ... و ... و ... از اينکه زن بودن يعنی عاشق بودن ؟ !

 AnnA | 2:19 AM 






با اين فوتبال ... آه از نهادمون بلند شد ! آقای همخونه که از عصبانيت هر چی فرياد داشتند بر سر FIFA 2003 کشيدند و تلافی اش رو حسابی در آوردند ! راستی ! البته قبلا هم پرسيده بودم , شما هم آبيته ؟

***

البته ما الان بازی آث ميلان و رئال مادريد رو هم ديديم و واقعا تلافی اش در اومد ... جدای از بازی يه صحنه خيلی قشنگ داشت, اونهم وقتی بود که تماشاچی های ميزبان به احترام بازيکن سابقشون که حالا داشت توی تيم حريف و جلوی روشون بازی می کرد از جا بلند شدند و تشويقش کردند !!! نمی دونم به اين مردونگی می گن يا اخلاق؟ بلند نظری يا قدر شناسی ؟ ...
اما اينقدر می دونم که چيزهايی که ما ادعاشو داريم و امشب بچه های محله مون توی بارون زير علمش زنجير می زدند ... جاهای ديگه پيدا می شه !

 AnnA | 12:56 AM 








Sunday, March 09, 2003

آقا تا حالا عکس راديوگرافی از جناق سينه گرفتيد؟ خيلی باحاله , الان بگم ميريد يکی ميگيريد.
جمعه پيش تو فوتبال يه دست به يقه مختصری هم شديم و يه لگد خورد تو قفسه سينه ام . همينجور درد ميکرد تا ديگه ديدم نه ! اين تو بميری از اون يکی تو بميری هاست . امروز وقت دندونپزشک هم داشتم . از مطب دندونپزشک محترم و عزيزمون ( که پول نگرفت و کلی خجالت کشيدم ) با دهن بی حس شده و در حاليکه به سين و شين و کاف و گاف و يه سری حرف ديگه ميگفتم " شين " رفتم اورتوپدی . آقای دکتر بعد از اينکه فهميد بعد از 8 روز خدمت رسيده ام , ابراز لطف فراوان فرموده و دستور راديوگرافی از قفسه سينه دادند . آقای عکاس اندرونی بدن ( راديولوژيست سابق ) پس از ورود دستور استريپ تيز دادند که بلافاصله مجبور شدند اضافه کنند که مرادشان فقط کمر به بالاست . بعد يه ستون همقد خودم نشان داده و فرمودند: " وايسا روبروی اين صفحه و خودتو بچسبون بهش و دستاتو حلقه کن دورش " خلاصه در سکسی ترين فيگور ممکن با جناب ستون عکس گرفتيم . از اون ساعت دردم هم کم شده , بسکه از اين فيگوره خوشم اومد . دنده ام هم نشکسته , ضرب ديده . يه ماه قراره درد بکنه و خودش خوب ميشه ميافته .
راستی همه شمايی که عاشقيت ما رو آدم حساب کرديد و پيغام فرمايش کرديد , خدا مادر بچه ها و پدر خانوادتون رو به مقدار دلخواه زياد کنه . خجالت خورديم و کشيديم از اينهمه تحويل همزمان و همزبان . مرسی . خدافظ

 فرجام | 3:11 AM 








Saturday, March 08, 2003

روز جهانی زن گرامی باد .






 AnnA | 8:47 PM 








Thursday, March 06, 2003

از بعد جشنواره تا امشب سرمون گرم همين مزخرفات بود . هر دومون سعی ميکرديم به عاشقيتهای هم کمک کنيم . از سر شب حس ميکردم يه اتفاقی ميخواد بيافته , يه حرفی قرار زده بشه . هی گفت مشکل دارم , هی طفره رفت . آخه مگه ميشد ؟ من و اون ؟ آخر بعد از کلی سرو کله زدن حرف آخر زده شد : " مشکل من تويی " ....
چند سال پيش در چنين شبی 14 اسفند يکهزار و سيصد و هفتاد و چند اشخاصی موسوم به " خانوم هسته آلو " و " آقای بيخونه " بهم قشنگترين حرفها را فهماندند . حرفهايی که بعد از اينهمه سال وقتی يادت ميافته دوست داری چشاتو ببندی و يه نفس عميق بکشی و بعد که چشاتو باز ميکنی باور کنی که اينايی که شنيدی حقيقت داره و خواب نديدی . امروز سالروز عاشقيت ماست . اميدوارم همتون همنفسی داشته باشيد که وقتی قراره از عصبانيت تيکه تيکه اش هم بکنيد , اولين چيزی که به ذهنتون مياد اين باشه که " چقدر دوستش داريد " . آلوچه خانوم ! دوستت دارم , حتی اگه تو جيبم اينقدر عکس سبز امام امت نباشه که بشه يه کادو برات بخرم . حتی اگه يه نی نی گوزو با اومدن و نيومدنش جيش کنه به اعصاب و زندگيمون . حتی اگه بری در انتخابات شورای شهر شرکت کنی . يادمون نرفته که دوست داشتن يعنی چی !؟....

 فرجام | 12:04 AM 








Wednesday, March 05, 2003

دلم لرزيده بود, طوری که توی صورتم هم اومده ... اون روزها حتی قيافه ام هم عوض شده بود! ... از خيلی قبلتر به خودم قول داده بودم هر وقت اين اتفاق افتاد به کسی که دلم رو لرزانده خبر بدم ! اما ... کار خيلی سختی بود . یه دوست خوب دلم رو لرزانده بود و اگه بهش می گفتم ممکن بود حتی اين دوستی هم از دست بره ! ... خودم رو توجيه کرده بودم که صرف نظر کن ! ... حذر کن ! ... ولی بازم نشد ... هر چقدر بيشتر فکر می کردم مصمم تر می شدم ... و وقتی اون لحظه رسيد ديدم از اونی که فکر می کردم هم سختتره ... مخصوصا اينکه بدجنسی کرده بود و بازی رو به من سپرده بود ... بازی ای که نتيجه اش همه چيز بود يا هيچ , و من از هيچش وحشت داشتم ... حتی اينو هم بهش گفتم و قبل از اون گفته بودم که کسی بدون اينکه خودش بدونه دلم رو لرزونده ... ولی بازم اصرار داشت که بگم کی دلم رو لرزونده, که اونقدر رفاقت داريم که حق داشته باشه بدونه کی اين کارو کرده ... بعد ترها بهم گفت که مطمئن بوده چی می خوام بگم ... اما باور نمی کرده و می خواسته که حتما بهش بگم , وگرنه شايد اصلا اونقدر اصرار نمی کرد ...

9 سال از اون روز می گذره وامروز وارد دهمين سالش می شیم ... مبارک باشه همخونه عزیز .... و اين ترانه ... کادوی يادداشتهای همخانگی !

 AnnA | 4:39 PM 






کارهام خوب پیش رفته و طبق قراری که با خودم گذاشته بودم خونه مون امروز اون وضعیتی رو که می خواستم داره ( بالا توضيح دادم که چرا می خواستم تا امروز تموم شه ) ... البته هنوز تموم نشده ! نخندين بهم .. می دونم اونقدر طول کشیده که احتمالا همه فکر می کنن ما داريم کاخ سفید رو می تکانيم ... نه يک خانه دونفره رو ... به هر حال ...
راستی ما هنوز سوسک داريم ! فکر می کنم اون سم به جای سوسکها به من اثر کرده طوری که هر سوسکی که می بينم از اونجايی که فکر می کنم شايد آخری باشه می کشم ! ...

 AnnA | 4:29 PM 








Saturday, March 01, 2003

خانه ما که تکانی اش در مرحله اتمام آشپزخانه متوقف شده بود, امروز ظهر با اقدام کاملا خودجوش و مردمی آقای همخونه که با دو فروند شيشه شور به منزل بازگشتند, پی گيری می شود ... آقای همخونه معمولا نقش فعالی در امور خانه تکانی دارند و برخلاف همخانه های سطح شهر شور و انرژی خاصی در اين مورد از خودشون نشون می دن ! امروز کارهايی توی خونه ما در حال انجامه که سالهای قبل حتی پيش اومده روزی که, شبش سال تحويل می شده انجام بشه ! خيلی خوبه ... امسال دلم می خواست تا قبل از نيمه اسفند يعنی درستتر بگم تا 13 و 14 اسفند کارهامون تموم بشه ( حالا چراشو بعد براتون می گم ) ... مثل اينکه می شه ...و از اين بابت خوشحالم .

 AnnA | 7:15 PM 






آلوچه خانوم و انتخابات
اميدوارم اين سطور باعث از دست رفتن خوانندگان اين صفحه نشه ... به هر حال! اينجانب ( آلوچه خانوم ) در کمال سلامت عقل به 3-4 نفر بدون احساس افتخار يا شرمندگی خاصی رای دادم ...
آقای همخونه از مدتها قبل به روشی کاملا دموکراتيک تحريم انتخابات را در منزل همخانگی ما اعلام نمونده بودند و هر چی سعی کرديم ايشان رو متقاعد کنيم که رای اينجانب باعث ثبت مهر انتخابات در سجلد ايشان نمی شود, قبول نکردند که نکردند ! دست آخر فرمودند اگر به شعبه اخذ رای مراجعه کردم از همان طرف به منزل پدر محترممان تشريف ببرم ... و من گفته ايشان را به ديده منت نهاده ظهر روز جمعه , از آقای همخونه که در حال فوتبال بازی کردن بودند , خداحافظی نموده وبه شعبه رفتيم ... و از آنجايی که جمعه ها ناهار مهمان هتل مامان هستيم پس از انجام عمل مزبور به منزل پدرم رفتم ايشان هم طبق معمول جمعه ها بعد از فوتبال به ما پيوستند... موقع برگشتن چيزهايی در مورد بازگشت من به منزل پدری فرمودند... که خانوم همشيره که چند وقتی است سياسی شده اند با ايشان همصدا شده و به تقبيح عمل شنيع اينجانب پرداختند ! به هر حال ما باهم به خانه برگشتيم و ماجرا تمام شد ...

****

از شوخی گذشته ! به نظر من وجود علی رضا رجايی با اون متانتی که سر جنجال نماينده سی ام تهران از خود نشان داد و همينطور مصطفی تاجزاده توی ليست نامزدها ارزش پای صندوق رفتن و تحمل همچين خواری و خفتی رو داشت! شايد انتظارات مردم از شرکت درانتخابات در چند سال اخير اونطور که بايد تامين نشد ... اما انگار يادشون رفته که توی اون 19 سالی که طبق يک قرار نانوشته هر فعاليت اين مدلی رو بين خودشون تحريم کرده بودند هيچی عايدشون نشده بود !!

 AnnA | 7:14 PM 












فید برای افزودن به ریدر


آلوچه‌خانوم روی وردپرس برای روز مبادا


عکس‌بازی


کتاب آلوچه‌خانوم


فرجام




آرشیو

October 2002
November 2002
December 2002
January 2003
February 2003
March 2003
April 2003
May 2003
June 2003
July 2003
August 2003
September 2003
October 2003
November 2003
December 2003
January 2004
February 2004
March 2004
April 2004
May 2004
June 2004
July 2004
August 2004
September 2004
October 2004
November 2004
December 2004
January 2005
February 2005
March 2005
April 2005
May 2005
June 2005
July 2005
August 2005
September 2005
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 20009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
February 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
July 2011
August 20011
September 2011
October 2011
November 2011
December 2011
January 2012
February 2012
March 2012
April 2012
May 2012
June 2012
July 2012
August 20012
September 2012
October 2012
November 2012
December 2012
January 2013
February 2013
March 2013
April 2013
May 2013
June 2013
July 2013
August 2013
September 2013
October 2013
November 2013
December 2013
January 2014
February 2014
March 2014
April 2014
May 2014
June 2014
July 2014
August 2014
September 2014
October 2014
November 2014
December 2014
January 2015
February 2015
March 2015
April 2015
May 2015
June 2015
July 2015
August 2015
September 2015
October 2015
November 2015
December 2015
January 2016
February 2016
March 2016
April 2016
May 2016
June 2016
July 2016
August 2016
September 2016
October 2016
November 2016
December 2016
January 2017
February 2017
March 2017
April 2017
May 2017
June 2017
July 2017
August 2017
September 2017
October 2017
November 2017
December 2017
January 2018
February 2018
March 2018
April 2018
May 2018
June 2018
July 2018
August 2018
September 2018
October 2018
November 2018
December 2018
January 2019
February 2019
March 2019
April 2019
May 2019
June 2019
July 2019
August 2019
September 2019
October 2019
November 2019
December 2010
January 2020
February 2020
March 2020
April 2020
May 2020
June 2020
July 2020
August 2020
September 2020
October 2020
November 2020
December 2020
January 2021
February 2021
March 2021
April 2021
May 2021
June 2021
July 2021
August 2021
September 2021
October 2021
November 2021
December 2021
January 2022
February 2022
March 2022
April 2022
May 2022
June 2022




Subscribe to
Posts [Atom]






This page is powered by Blogger. Isn't yours?