Saturday, January 13, 2007
بدترین حادثه دنیا بی موقع به دنیا آمدن است. این که در دهه هشتاد بسیجی باشی و عاشق باغ شهادت. و در دهه هفتاد انقلابی شدن. در دهه شصت فوتبالیست شدن. دهه پنجاه عاشق شدن. دهه چهل کاسب شدن. دهه سی فیلمساز شدن. از این احمقانه تر سراغ دارید که در همسایگیتان آدمی امروز در این جنگل متورم و پر از شهوت ثروت، عاشق شاعر شدن باشد؟ آدمی که زن و بچه دارد و یک عالمه چوب دو سر طلا از جنس روزمره زندگی در حال تشریف بردن به اطراف و اکنافش است. به نظرتان حافظ و سعدی و فردوسی اگر امروز به دنیا می آمدند چکاره می شدند؟ بزرگترین خواننده پانصد سال پیش اسمش چه بود؟ وطن پرست ترین آدم امروز اگر 30 سال زودتر تشریف آورده بود چه منصبی داشت؟ امام جمعه محلتان در 40 سال پیش اگر الان زنده بود چقدر درآمد داشت؟ بیل گیتس در قرن نوزده می خواست چه غلطی بکند؟ بی موقع به دنیا آمدن مزخرف ترین اتفاق دنیاست. این شعرم را لیلی قبلاً در صفحه اش گذاشته . گمانم بی ادبی کردم که اینجا ننوشتم. بی موقع به دنیا آمدن خوب نیست. علاقه هایتان را با پدر و مادرتان هماهنگ کنید بعد تشریف بیاورید به این طویله. به خدا توهم توانایی ندارم. فقط کاش یک شکر دیگر میل میکردم این روزها. نمایندگی بانک فلان در فلان جا را چرا قبول نکردم؟ خاک کاهو دارید سرم کنم؟
کمی تا قسمتی ابری، میان صاف و بارانی
هوای شعرهای من، نه عصیانی نه ایمانی
کمی تا قسمتی ابری، جوان مرگی یک سایه
که وقتی ابر می بارد، نه سر دارد نه سرمایه
کمی تا قسمتی ابری، هراس ابر باران زا
کمی تا قسمتی یعنی، طلاق ابرکی نازا
کمی تا قسمتی ابری، عزای درس پرسیدن
خیال خام تعطیلی، دعای برف باریدن
کمی تا قسمتی ابری، هوای توست انگاری
مرا در خواب می بینی، نمی بینی که بیداری
صبح ساعت 7 کووووه میییرویییییم! با کفش و کلاه تازه تاسیس