Tuesday, January 23, 2007
بهتون نگفتم اين آقای همخونه ما درگذشته های دور gamer حرفه ای محسوب می شدند ... می تونستند و ممکنه بازم گاهی بتونند بی وفقه بين 24 تا 48 ساعت بازی کنند مثلا یادمه پيش اومده بود که از سر کار که اومدند مشغول بازی شدند من شام خوردم خوابيدم هنوز داشتند بازی میکردند صبح که سرکار میرفتم هنوز پای کامپيوتر بودند و از سرکار که برمیگشتم هم کما کان مشغول بودند و با هيجان برام توضيح میدادند که تا کجا ها پيش رفتند ... به اين ترتيب من عناوين متعددی رو در زندگی کسب کردم ... گاهی زن زئوس بودم ... گاهی زن سزار ... مدتی زن آقای گل جام جهانی ... چند وقتی زن قهرمان جنگ جهانی ... يه وقتهایی هم که سر حوصله بودم اون وقتها منظورم خیلی وقت پيش هاست شايد قبل از فيفا 98 که هنوز بازی های فوتبال کامپيوتری گزارشگر نداشت اين مهم ( یعنی افتخار گزارش بازی ايشون ) نصيب اينجانب می شد .
يه شبی 6 -7 سال پيش آقای همخونه طرفهای 4-5 صبح منو از خواب بيدار کرد و بهم اين خبر مسرت بخش رو داد که ما بچه دار شديم ! ماجرا از اين قرار بود که ايشون سرگرم بازی سيمز بودند طی اون بازی کاراکتری به اسم فرجام ساخته بودند که با کاراکتری به اسم آناهيتا آشنا می شه و با هم بچه دار می شن ! صبح از صحنه های گلبارون شدن خونه و ظاهر شدن گهواره بچه عکس هايی
که گرفته بودند رو نشونم دادند و با احساس هر چه تمامتر می گفتند ببين اين بچه مونه !
امشب با هم تلفنی صحبت می کرديم با همون هيجان فرمودند" بالاخره هوو دار شدی من عاشق يه خانوم شدم" ... اینجانب سريعا ياد آور شدم که کله آن بانو رو کنده فرض کنند , فرمودند يکی دو روزه برای انجام یک پروژه کاری ( داشته باشيد کار رو ! ) مجبور به انجام بازی ای به نام فارنهايت هستند که به اندازه يک فيلم سينمايی جذاب بود و خانومی به نام فکر میکنم Carla Valenti در بازی حضور داشتند که دل شوهر منو بردند ... بعد از کاترينا زتا جونز اين دومين خانومی بود که آقای همخونه ايشون رو واجد شرايط دونستند برای توجهات ويژه !
ما هم اين مهم رو به فال نيک گرفته و بازگشت آقای همخونه به روزهای اوج روخدمت ايشون تبريک عرض می نمائيم , گويا بازی مربوطه ( فارنهايت ) رو ظرف 6 ساعت تمام کردند که در نوع خود رکوردی محسوب می شه ... مخصوصا اينکه مدتها بود بعد از تعطيلی گيم نت دل و دماغ بازی نداشتند .
* پی نوشت : ايشون اصلا توی خونه جلوی روی بارید بازی نمی کنند ها ! گفتم يک وقت نگران نشيد .