|
Friday, March 02, 2007
ديشب تولد یه دختر 14 ساله بودم . در انتهای مهمونی مادر و دختر با هم می رقصند و من دارم فیلم می گيرم . من وقتی به سن مادر ديشب برسم باربد همسن اون دختر خواهد بود . باربد اولين و تنها بچه منه ولی اون دختر آخرين بچه و تنها دختر مادرش بود ... هيچ کدوم از اينها مهم نيست يه لحظه هایی هستند يه تک لحظه هايی انگار چیزی رو می فهميد که قبلا نمی دونستيد ... من با مادر مهمونی ديشب بزرگ شدم ! اما ديشب انگار برای اولين بار بود که می ديدمش ... حس غريبی داشتم . خيلی سعی کردم دستم نلرزه ... ياد حرفهای دوستی افتادم پريشب پای تلفن . یادته می گفتی برای خوم آرزویی ندارم ...
چیزهايی هست که من بلد نيستم , انگار هنوز بزرگ نشدم ! بچه ام .
***
بامداد دوشنبه اگر وبلاگ سرجايش بود هفتاد و نهمين مراسم اسکار رو به طور زنده می لاگیدم . می خواهيد بگين جواد بازيه ... سرکاريه... آدم چيپ و لو کلاسی هستم ؟! هر چی که هست من اين مراسم رو دوست دارم ... امسال هم کلی هيجانزده شدم ... هم بابت بهترين انيميشن - چون Happy Feet رو خیلی دوست داشتم - و هم بابت جوايزی که The Departed برد . لحظه ای که اسپيلبرگ , جرج لوکاس و کاپولا اسکار بهترين کارگردانی رو به اسکورسيسی می دادند از هيجان
بالا پائين می پريدم . البته خیلی آروم و یواش که بقيه رو بيدار نکنم !
اجرای ايلين دجنرس رو خیلی دوست داشتم . همينطور شوخی هاشو ! قبلا يک بار مجری مراسم ايمی بود
اگه درست يادم مونده باشه .
خلاصه که خوش گذشت ... بقيه فيلم های اسکاری رو هم آقای همخونه يکی يکی می ياره می بينیم .
ديشب Little Miss Sunshine رو ديديم . خوب بود و متفاوت ! بدون هيچ توضيحی ديدنش رو توصيه می کنم . چون هرچی که می خواستم و می تونستم درباره اش بنويسم , قبلا این دوست عزیز به بهترين شکل نوشته !
|
|