|
Tuesday, March 27, 2007
به بازی پنج آرزوی سال نو دعوت شده ایم. اما من فقط یک آرزو می کنم. کسی را هم به بازی دعوت نمی کنم: آرزو می کنم جنگ نشود.
انگار سایه شوم جنگ سر سیاه تر شدن دارد. از خیابانها و بزرگراه ها که رد می شوی، اگر سر بالا کنی توپ و ضدهوایی های سبز شده را اینجا و آنجا می بینی. سربازهایی که شب عید آماده باش دارند را هم. اینها را یادمان هست یعنی چه. هر کس دیده یادش هست. برادران ارزشمند و معتقد! به زبان اصلی عرض می کنم: این تذهبون؟
کسی دیگر شک ندارد آنقدر هنر دارید روزگاری بسازید که حسرت همین روزهای گند را بخوریم. اما خدایی حواستان هست چکار می کنید؟ انتظار ندارید که این خواهران و برادران ژل مالیده چشم و ابرو قشنگ خوش استیل امروز، مثل جوانهای آن روزها شعار بدهند و صف ببندند و کوپن بگیرند و شهید شوند؟ باور کنید همان روز اول که موبایلشان قطع شود فاتحه رفاقتشان خوانده است. حیف است به خدا. حالا ما به جهنم. این همه شرکت و سازمان و سمند و سهام و ویلا و خانه و میز ریاست اگر برود شاید به همین سادگی دوباره دستتان را نگیرد ها! وگرنه دور از جان شما، ما را که بزنند یا خانه صاحبخانه آوار می شود یا اداره رئیس یا اتوبوس واحد و تاکسی خطی. کل پس اندازمان هم بیست هزار تومان قرض الحسنه است که نشسته ایم هری پاتر تبدیلش کند به زانتیا. آن هم برود پای اعتقاد مقدس شما و ثوابش جای زانتیا سهم ما.بین این همه عاریه و امانت هم می ماند جانمان که هنوز آنقدر مشنگیم که بخوانیم فدای خاک پاک میهنم. اما یک وقت دیدی فیضش فقط نصیب ما نشد. چشم باز نکنید ببینید نه از تاک نشان است و نه از تاکنشان! جنگ مال آن روزها بود که کل زار و زندگی چفیه بود و تسبیح و مهر و مفاتیح و فانوسقه و قمقمه که بشمار سه می رفت لای ساک ورزشی، نه حالا که فقط لوازم آرایش آقازاده و صبیه را نیسان هم نمی کشد. با " ممد نبودی ببینی ..." می شد تهران بروی توی قطار و اهواز پیاده شوی. اما با " دنیا دیگه مثل تو نداره ..." از تهران با ماهان فقط سر از دبی در می آورید. نمی شد با این همه دانش نوین هسته ای و توانمندی دانشمندان زیر 25 سال، به عنوان صادر کننده بزرگ نفت اول دو تا پالایشگاه بسازیم و وارد کننده بنزین آشغالی 500 تومانی از اوکراین نباشیم و وحشت بحران بنزین به مردم ندهیم؟ هم خرجش کمتر بود هم دردسرش. انرژی هسته ای هم هم چنان حق مسلممان بود به کوری چشم بخیل و حسود. نشنیده اید یکی بر سر شاخ بن می برید/ خداوند بستان نظر کرد و دید...؟
|
|