آلوچه خانوم کمد رو ریخته بود بیرون واسه خونه تکونی. باربد یه مهر نماز از تو وسایل برداشت . گفت:" بابایی بده یه نمازی بخونم." خدارو شکر البته یه چند وقتیه دیگه برای نماز دنبال چادر نمی گرده. چون الگوش در این زمینه مامان بزرگش بوده. خلاصه شروع کرد به نماز خوندن. گفتم: " بابایی اونوری غلطه ها. باید برگردی این ور. رو به این پنجره." گفت : " اشکالی نداره بابا. این ور هم پنجره داره!" بعد هم رفت یه قاب سفالی بیست سانت در بیست سانت باعلامت میزان که کادوی تولد آلوچه خانومه رو هن و هن کشید آورد وسط اتاق و گفت: " می خوام یه نماز اساسی بخونم!" خدا قبول کنه خلاصه.