|
Tuesday, April 03, 2007
این چند خط حاصل تلاشی است روی یک ملودی شش و هشت. گمان نکنم نیازی به شنیدن آن ملودی باشد برای تشخیص افتضاحی که بار آورده ام. آخر آدمی که این روزها سرش بازار مسگرهاست را چه به این حرفها. خدا تا ابد صنعت وزین قر کمر را از شر وجود من مصون بدارد. الهی امین!
ما مدعیان فتح خورشیدیم
جادو زده فروغ جاویدیم
در خواب و خیال صبح بی خورشید
بر فاجعه فاتحانه خندیدیم
شمعیم و به شب شعله نمی بخشیم
ابریم و بریدیم و نباریدیم
بر وحشت شب شعله شبیخون زد
تاریک شدیم و سایه تابیدیم
ایمان به خدای کینه آوردیم
ما از بت خود ساخته ترسیدیم
ترسیده به جنگ تن به تن رفتیم
مردانه نمردیم و نجنگیدیم
از شعر و شعور و عشق بی وقفه
گفتیم و شنیدیم و نفهمیدیم
پندار و کلام و کارمان بد شد
بیهوده ز روزگار نالیدیم
در خاطرمان چرا نمی ماند
کی خام شدیم و کی خروشیدیم؟
ویرانه ما وطن نخواهد شد
تا سنگ فروش تخت جمشیدیم
|
|