|
Sunday, May 20, 2007
هفت سال پیش بود گمانم. بعد از یک دوره ترکاندن شبانه روزی در فوتبال، وسط بازی پایم ترقی صدا کرد و پشتش چنان سوزشی که برای اولین بار نشد پررو پررو بازی را ادامه بدهم. دست و پایم را گرفتند و انداختند توی خانه. چهل روز از شصت تا کمر گچی شدم. همان روزها اسباب کشی کردیم به این آخر دنیای لعنتی.
امروز وسط بازی پایم ترقی صدا کرد و پشتش چنان سوزشی که برای دومین بار نشد پررو پررو بازی را ادامه دهم و پرتم کردند کنار زمین. یعنی قرار است اسباب کشی کنیم احتمالاً. هیچ حوصله دوا دکتر نداشتم. بنا براین غنی سازی پزشکان محترم را تا فردا تعلیق کردم و آمدم خانه. به امید این که دوش آبگرم و سالیسیلات دامت افضاته معجزه کنند و فردا مثل آدم روی دو پا بزنم بیرون. اگر پارتی و آشنا دارید به شدت کارم در بخش فیزیوتراپی معجزات گیر کرده امشب خلاصه.
خودم می دانم در فضای غالب زنانه وبلاگ که فقط عمو گیله مرد و ولگرد و مازیار و خداداد و رویایی جان و چندتای دیگر مرد محسوب می شوند( تازه دو سه تایشان هم با یکی دو درجه تخفیف) نوشتن از توپ سه لایه و تیغی بازی و قمصور شدن زپرت پزشکی ورزشی آخرت جوات بازی است. اما گفتم اگر جستیم که یادم بماند دارم کم کم هم سن پالیکار می شوم و وقت قیچی زدن روی آسفالتم دیگر گذشته. اگر هم باز گچی شدیم که تاریخ مصدومیت را برای آیندگان جاودانه سازی کرده ام. قبول هم دارم این جور بلا سر خود آوردن نوعی مازوخیسم ملیح است، مثل خط خطی کردن دست و بال زبان بسته با اشیای برنده. اما خداوکیلی لااقل آبرومندانه تر است. پیشاپیش از کامنتهای تبریک و تسلیت کمال تشکر را دارم و ان شاالله بقای دست و پای خودتان باشد. خیلی هم مهم نیست که کی می خوام بزرگ بشم و چرا آدم نمی شم( اینو با تو بودم! آها تو!). برم که داره سوز میاد.
|
|