|
Wednesday, May 23, 2007
نمی فهمم. واقعاً نمی فهمم. واقعاً تعجب می کنید؟ واقعاً؟ یعنی تا به حال کتک خوردن زن را ندیده بودید؟ صورت خونین و مالین ندیده بودید؟ پلیس باتوم به دست ندیده بودید؟ لباس شخصی متعصب بی منطق ندیده بوید؟ گردن می شکنیم و زبان می بریم تا امروز به گوشتان نخورده بود؟ کجا زندگی می کنید مگر؟ اتفاق تازه ای نیافتاده. مگر این که به لطف آب باریکه ناامن و محدود و قطره ای دهکده جهانی از اتفاقی مرسوم عکس می گیریم و به هم نشان می دهیم و با هم نگاه می کنیم و این بار با هم خجالت می کشیم. همین. می دانید اگر موبایل دوربین دار 5 سال، 10 سال، 20 سال، 50 سال یا 100 سال پیش تر به دست ما رسیده بود چه آرشیو پر و پیمانی از خون و زخم و زدن و بستن و بردن داشتیم امروز؟ می دانم که شما به کسی رای نمی دهید. می دانم دنبال دموکراسی و آزادی آرمانی هستید که لک لک های جورج بوش احتمالاً از آسمان یک شب برسرمان خواهند انداخت و فردا صبحش گل و بلبل می شویم بی چک و چانه و زحمت. می دانم شما می خواهید تکلیف یک سره شود. خوب دارد می شود. مگر همه به خیمه شب بازی گفتگوی تمدن ها نه نگفتیم؟ مگر نگفتیم چه کار کردید برای سفره نان با بوی نفت؟ خوب تحویل بگیریم. ما نه گفتگو خواستیم نه تمدن. ما نیازهای مهمتری داشتیم. امروز چندم خرداد بود؟ کتک نخورده نیستم به خدا. اتفاقاً ما کتک هایمان را در همان دوره طلایی گفتگوی تمدن ها خوردیم و آدم شدیم. اما گمانم شروع کرده بودیم تا قدم به قدم منطق جای چوب را بگیرد. گمانم دیر شروع کردیم و زود خسته شدیم. گمانم اندکی صبر و اندکی همدلی لااقل جلوی روزهای بدتر را برای این خاک خسته می تواند بگیرد.
راستی دوم خرداد شما را یاد چه کسی می اندازد؟امروز مرا یاد احمد بورقانی می اندازد. کارمندهایش نامش را گذاشته بودند چریک. دانه ای کاشت که خیلی ها محصولش را درو کردند و خیلی ها هنوز نتوانسته اند ریشه اش را کامل بخشکانند. هر چند برگ سالمی هم باقی نگذاشته اند. احمد بورقانی اولین معاون مطبوعاتی دولت خاتمی بود. روزی که رفت کسی در آن ساختمان اجاره ای بزرگ در میدان تختی خوشحال نبود، حتی کسانی که می آمدند. توقیف فله ای مطبوعات را خاتمی و مهاجرانی گردن گذاشتند و بورقانی نه!
|
|