|
Friday, May 25, 2007
Happy Feet
دنیای بدی شده. حرمتها از بین رفته. مصدومیت هم مصدومیت های قدیم. یادش به خیر. با عزت و احترام در یک تورنومنت معتبر گل کوچیک قهرمان شدم، آقای گل شدم، نفر اول مسابقات پینگ پنگ شدم، بعد مثل یه جنتلمن زانوم تو کوچه گفت چرق! کولم کردن عین یه قهرمان آوردن خونه. با عزت و احترام کمر به پایینم رو گچ گرفتن. همین طور عیادت کننده میومد و می رفت، تلفن پشت تلفن. دو تا مشت و مال چی حوری بلوری بالای سرم Standby آماده رفع قولنج بودن. با سلام و صلوات عکس روزنامه صحنه شکستن پای رونالدو تو بازی با لاتزیو که تیترش بود " غروب یک ستاره" رو آوردن زدن بالای سرم. سی روز Sims بازی کردم و برای اولین بار توش بچه دار شدیم. یه لیست درست کرده بودم و هر کی می خواست بیاد عیادت زنگ می زد و چک می کرد که کدوم نوع کمپوتم داره تموم میشه که تکراری نیاره. بابام با هدف هومیوپاتی برام پاچه می گرفت و من به کارکردهای کیوی فکر می کردم! فرت و فرت مراسم جشن و شادی به مناسبت این حادثه فرخنده برگزار می کردیم و هی گچ پام وسط بپر بپر میشکست و خودم با باند گچی دوباره وصله اش می کردم. روز آخر گچم شده بود 50 کیلو و تو حموم هر چی می کندم عین لایه های مختلف زمین شناسی هی می رسیدم به رگه گچ جدید. چهار دست گرمکن هم جایزه گرفتم تازه!
اما حالا چی؟ میری سوسک میشی، پاتم ناقص میشه، شرطی هم می بازی، یکی نمی پرسه خرت به چند، فقط خاله قاصدکت زنگ میزنه که "خجالت نمی کشی از شناسنامه ات پیراشکی؟" مهروش هم میزنه تو حالت که "حالا چرا این قدر تو آلوچه خانوم زیاد می نویسی؟" آلوچه خانومم که دیگه بهت افتخار نمی کنه. باز به معرفت داداش دکتر مازیار. این ولگرد لنگی هم که مفقودالاثر شده انگار. تازه باربدم باید هر شب مشت و مال بدی. کل عیادت هم شد یه شیشه سن ایچ آلبالو و خلاص. ای بسوزه بابات پیری! شما باشید به این مصدومیت ادامه میدین؟ فردا میرم فوتبال. بلکه زد یا قهرمان شدیم یا لااقل یه مصدوم آبرو مند.
|
|