|
Tuesday, June 19, 2007
تا به حال شده مغزتان تمام و کمال جوابتان کند؟....تقریباً ماهی یک بار می روم پیش دوستی آن طرف تر از تجریش. گاهی با وسیله خودم. گاهی با وسیله خودش، گاهی با تاکسی. چند روز پیش قرار شد باز بروم آنجا. سرم به شیشه تاکسی بود و در عالم هپروت داشتم تمام و مرام و مدام و کلام را قافیه می کردم که رسیدم سر پل تجریش. روبروی شهرداری ایستادم که مثل همیشه تا سرکوچه شان را با تاکسی بروم. پیکانی پیش پایم ترمز کرد و راننده سرش را جلو آورد یعنی کجا؟ دهنم را باز کردم اما... یادم نمی آمد باید بگویم کجا. به همین سادگی. هر چه قدرهم به گردن روز سخت و فکر مشغول و چرخ غدار می گذاشتم نمی توانستم جلوی خنده ام را بگیرم. در ذهنم می گشتم که کجا بود؟ قیطریه؟ حشمتیه؟ کامرانیه؟.... مسیر هم جوری نبود که بگویم مستقیم... واقعاً کجا بود؟ آجودانیه؟ الهیه؟ منظریه؟....سعی کردم به مسیرهایی که مسافران می گویند گوش کنم بلکه یادم بیاید. اما فقط دارآباد و مینی سیتی و جماران را شنیدم که جوابم نبود. موبایل رفیق محترم هم جواب نمیداد که بپرسم پدربیامرز، اسم این محله خراب نشده ات چه بود. اقدسیه؟ اختیاریه؟ جمشیدیه؟.... چاره ای نبود. پیاده راه افتادم و همین طور که می رفتم زور بی خود می زدم: منیریه؟ امیریه؟ افسریه؟... 20 دقیقه ای با کلی بار و اثاث پیاده آمده بودم و هم خسته شده بودم و هم دیرم شده بود. صادقیه؟ جوادیه؟ مجیدیه؟... کوچه های پیچ در پیچ را میرفتم و فحش می دادم به جد و آباد خودم که مرده شورت را ببرند با این اخلاق شهروندیت. می مردی آن قارقارک فکسنی را خیر کش می کردی و می آوردی که حالا عین کرم خاکی سینه خیز نروی به خاطر فراموش کردن یک کلمه؟ مثل بچه آدم الان نشسته بودی پشت فرمان... خشک شدم. آره! خود نامردش بود! فرمانیه! فوری شستم را قائم به دستم بلند کردم و با یک حرکت آرتیستی دست، جلوی اولین ماشین را گرفتم که:" فرمانیه!" و مثل ژولیوس سزار تکیه دادم به پشتی صندلی. 50 قدم بعد که پیاده می شدم پیرمرد راننده گفت: " خوشگل پسر! اینو می گفتی مستقیم هم معلوم نمی شد چند روزه از ولایت اومدی به خدا!"
|
|