Wednesday, August 08, 2007
از خانه جدید می لاگم به ساعت سه و پنجاه و هشت دقیقه بامداد. هنوز دست به ترکیب آشپزخانه نزدم ... خانه کمی تا قسمتی قابل سکونت شده . جمع کردن وسائل دو نفر با سه نفری که یکی شون بچه است خیلی فرق میکنه اینو دقیقا روز اسباب کشی وقتی در برابر خرت و پرت های آخر احساس بی قابلیتی میکردم فهمیدم ! همیشه مطمئن بودم که آشغال نگه نمی دارم روز اسباب کشی _ دیروز - همش به خودم میگفتم " آخه آشغال! اینهمه آشغال رو واسه چی نگه داشتی ؟ همیشه فکر میکردم تیر تخته هایی که 6 سال پیش خیر سرم با در نظر گرفتن اینکه مستاجرم سفارش دادم جمع و جور و کاربردی اند امروز فهمیدکه گو..دم !!! خلاصه کمی تا قسمتی شبیه سمساری شدیم . میز کامپیوتر دم در ورودی است و جا کفشی دم در حموم و توالت روبروی در اتاق خواب !!! ... اونقدر هم که فکر میکنید وحشتناک نشده ... قدری ساختار شکنی بد هم نیست ! تازه اتاق خواب هم نداریم یعنی یکدانه اتاق خواب خونه رو دو دستی تقدیم قندی قندی مربوطه کردیم ! با همه اینهایی که گفتم اینجا رو دوست دارم همه چیزش از خونه قبلی بهتره ! قبلیه فقط بزرگتر بود تقریبا دو برابر اینجا ولی اصلا اونقدر که فکر میکردم احساس در قفس بودگی بهم دست نمیده خونه خوب و خوشگلی هستش ! بیرونش و چشم اندازش خیلی باحاله ... روزها که پرده رو میزنم کنار به کل از احساس در آپارتمان بودگی فاصله میگیرم !