|
Monday, October 29, 2007
شد 5 سال تمام ! از معدود کارهایی هست که درش مداومت داشتم . وبلاگ نوشتن رو میگم ... گاهی فکر میکنم که شاید وبلاگ نوشتن یکی از علائق و فعالیتهای اعضای باشگاه وقت تلف کنی است . بعد که خوب نگاه میکنم می بینم نه بی انصافی است این طور قضاوت کردن ... دیروز که خانوم حنا و سام کوچکش یکساعتی به دیدن ما اومدند ... یادم رفت بهش بگم چه تقارن جالبی ! که تقویم ورق بخوره آلوچه خانوم 5 ساله می شه و با خودم فکر می کردم کی میگه اینکار وقت تلف کردنه وقتی تو از اون سر دنیا وسط اینهمه مهمونی فامیلی و برنامه فشرده سخاوتمندانه یکساعتت رو برای دیدن ما می ذاری!
شد 5 سال تمام ! شما ها چقدر از من می دونید ؟ شماهایی که افتخار ملاقاتتون رو داشتم, چقدر آلوچه خانوم و آناهیتا شبیه هم هستند ؟
گاهی فکر می کنم نیستم, گاهی گم می شم و گاهی تصور میکنم شاید ناخودآگاه دارم سعی میکنم شبیه به چیزی باشم که از آلوچه خانوم انتظار میره ! شاید بیشتر وقتهایی که نیستم در حال کشف گوشه های پنهان آناهیتا هستم, ببخشید سلماز که به دروغ بهت جواب می دم نوشتنم نمی یاد اتفاقا همه چیز برعکس می شه ولی از پس سانسور خودم بر نمی یام گاهی ! ساده ترینش اینه که نمی نویسم چقدر دلتنگ می شم توی این خونه ی بی فرجام, آخر هفته ها نمی تونم بنویسم عجب آبی خوشرنگی هستند روزهای با فرجام!
شد 5 سال تمام ! یه جورایی همان مشنگی هستم که بودم ... کم و بیش شاید با همان دغدغه ها همان آرزوها همان خوشی ها و حسرت ها! ...
|
|